پيام هاجر سال 60 شماره 20
رسالت فقها
در دو مقاله گذشته، دلايل عقلي و نقلي اثبات ايدئولوژيك «ولايت فقيه» و شرايط فقها داراي ولايت را بيان كرديم، اينك با طرح مسئله «رسالت» و «تعهد مردم در برابر فقها» بحث را ادامه مي دهيم.
رسالت فقها
از آنجائي كه فقهاء ديني در زمان غيبت ادامه دهندگان رسالت انبياء و ائمه معصومين هستند، پيداست كه مسئوليتي جز تحقق آرمانهاي اسلامي و الهي را در چهارچوب حاكميت اسلامي ندارند. آرمانهاي مزبور نيز (چنانكه قبلاً گفته شد) در دو هدف كلي خلاصه مي شود يكي اقامه قسط و عدالت اجتماعي وديگري تزكيه و پالايش روحي و اخلاقي انسانها و اين دو با تشكيل حكومت اسلامي و اعمال قدرت امكان پذير مي گردد.
پيامبر اسلام با كمك وحي و گاهي با اجتهاد شخصي مبتني بر وحي در جهت اجراي اهداف فوق مي كوشيد، و ائمه شيعه نيز بدون وحي، با استناد به قران و سنت پيامبر و اجتهاد شخصي مبتني بر قران و سنت در جهت ايفاي رسالت خويش تلاش مي كردند.
در عصر غيبت معصوم كه دروه «نيابت عامه» است، فقها، واجد شرايط با تكيه بر قران، سنت پيامبر و ائمه، عقل و اجماع فقها گذشته، حكم خدا را در شرايط مختلف، براي حل مشكلات اجتماعي و سياسي و اقتصادي و اخلاقي جامعه مسلمان استنباط مي كنند. وبدين ترتيب شيوه هاي عملي اجراي قسط و تزكيه انسانها را متناسب با زمان تعيين مي نمايند. بنابراين، هر فقيهي الزاماً بايد مجتهد باشد كه اگر «اجتهاد» را برداريم، عملاً اسلام را ناتوان وغير عملي و بي خاصيت كرده ايم!
اجتهاد چيست؟ و ضرورت آن از كجاست؟ و چگونه صورت مي گيرد؟
اجتهاد، يعني كوشش و تلاش مداوم و براي فهم دقيق و جامع اسلام و تطبيق عملي آن با شرايط زمان و مكان كه با ابزار و متد هاي خاص فنيو علمي به استناد قران و شيوه هاي عملكرد پيامبر و ائمه و عقل و انديشه فردي و آراء فقهاي گذشته كه ريشه در سخن معصوم داشته باشد، در رابطه با پديده هاي نو و تازه اي كه همواره وجود دارد، حكم اسلامي را استباط مي كند و جامعه را بدين ترتيب هدايت و اداره مي نمايد.
و اما ضرورت اجتهاد از آنجاست كه جامعه بشري همواره در حال «شدن» و دگرگوني است افكار، انديشه ها، سنت ها، نيازها، ارزشها(بجز يك سلسله ارزشهاي ثابت) شيوه زندگي و … مرتب دگرگون مي شود و چهره زندگي و تمدن بشري را تغيير مي دهد. انسانها روزي بي تمدن و بي فرهنگ بودند، بعد از وارد تاريخ شدند و زندگي بدوي خويش را آغاز كردند، سپس با اكتشافات و تسخير ابتدائي قواي طبيعي نوع توليد ومصرف و روابط اجتماعي اش تغيير كرد، كه سرانجام در طي قرنها در قرون جديد، با پشت سر گذاشتن دروه باستان و قرون وسطي و پيدايش علوم جديد وانديشه هاي نو به زندگي و تمدني دست يافته است كه به كلي تازه و متفاوت با گذشته است، و اكنون نيز هر روز پديده تازه اي در حيات اجتماعي و فردي انسانها بوجود مي آيد كه با سرنوشت انساني او مربوط مي گردد. بنابراين، دگرگوني مداوم در زندگي بشر مطلبي است روشن وغير قابل انكار.
از سوي ديگر، اهدافي كه قران و اسلام براي هدايت وارد شد انسانها مطرح مي كند مطالبي هستند بسيار كلي وتئوريك كه اولاً نياز به تفسير و تبيين دقيق ايدئولوژيك دارند و ثانياً راههاي عملي و اجراي آن براي هميشه و ثابت در قران نيامده است. مفاهيمي كلي مانند «عدل» ، «قسط» ، «تزكيه» ، «فلاح» ،«تقوي» ، «عمل صالح» ، «جهاد» ، «حق» ، «باطل» ، «اخلاق» ، «حلال و حرام» و … اگر دقيقاً تفسير نشوند وشيوه هاي تحقق و غيبت بخشيدن آنها مشخص نگردد به خودي خود چه مشكلي از بشر را مي توانند حل كنند؟!!
درست كه برخي از اين مفاهيم مانند «حلال» ها و «حرام» ها، «اخلاق» و … در خود قران بيان شده اند اما بايد توجه داشت كه اولاً آنها را هم بايد دقيقاً شناخت و ثانياً آنها بخشي از آن مفاهيم كلي هستند نه همه آنها و ثالثاً تفسيرها و تعريف ها و تلقي ها از مفاهيم كلي عموماُ نسبي هستند نه مطلق يعني ممكن است كه كسي با ديد قراني حلال وحرام را بگونه اي و با مصداقهاي مشخصي فهميده باشد ولي مسلماً مفهوم حلال و حرام در همان حدي كه او فهميده خلاصه نمي شود و قطعاً شخص ديگري كه توان فكري و قدرت انديشه اي قوي تر دارد همان مفهوم را عميق تر و صحيح تر جامع تر مي فهمد. مثلاً فهم سلمان و ابوذر و امام علي و پيامبر اسلام از مفاهيمي مانند مفاهيم ياد شده يكي است؟ نه ! ممكن است متضاد نباشد اما قطعاً متفاوت خواهد بود. اينكه پيامبر فرمود كه اگر آنچه را كه سلمان مي دانست ابوذر مي دانست كافر مي شد و اينكه امام علي فرموده است كه قران داراي «بطون» است اشاره به همين حقيقت است. از سوي ديگر، مصاديق مفاهيمي مانند حلال و حرام و عدل و قسط و عبادت و عمل صالح و … علاوه بر مصاديق ثابت آن، در شرايط مختلف فرق مي كند. مثلاً آب انبار ساختن در زماني كه آب لوله كشي نبود عمل صالح بود اما الان هم صالح است؟!
از نسبي بودن مفاهيم ايدئولوژيك اسلام از نظر تعريف و فهم و مصداق كه بگذريم، مسئله مهم تر، چگونگي اجراي آنهاست كه در هر زمان با توجه به واقعيت هاي اجتماعي متفاوت خواهد بود. مثلاً جهاد يك حكم قراني است و براي هميشه بر هر مسلمان واجد شرايطيواجب است اما چگونه بايد با دشمن جنگيد؟ مطلبي است كه در قران نيامده است و نمي توانسته است بيايد زيرا در هر شرايطي خود مسلمين هستند كه با توجه به جبهه دشمن و شيوه هاي جنگ و ابزار جنگ نحوه درست جنگ را بايد تشخيص دهند. و اگر پيامبر و علي هم جنگيدند متناسب با زمان و واقيت هاي موجود عمل كرده اند اما مثلاً در زمان ما آن شيوه ها ابزار نمي توانند عملي باشند؟ ما فقط مي توانيم و بايد ارزشهاي مكتبي را كه حاكم بر آن نبردها بوده است بگيريم ولي استراتژي و تاكتيك هاي آن جهاد را امروز نمي توانيم بكار بنديم.