پيام هاجر سال 60 شماره 19
«ولايت فقيه» يا راه انبياء
در بحث گذشته، «ولايت فقيه» را بر اساس استدلال ايدئولوژيك و مباني عقلي و نقلي مطرح ساختيم و به اثبات رسانديم، اينك با طرح «شرايط فقيه» بحث را ادامه مي دهيم.
به طور كلي مي توان گفت كه شرايط فقهائي كه در زمان غيبت بايد ولي و زمامدار امت شوند، همان شرايط و ويژگيهاي انبياء و پيامبران است با تفاوت هائي در مراحل ومراتب، اما براي روشن تر شدن و مشخص تر كردن اين شرايط، اساسي ترين ضوابط فقهاي داراي ولايت را بيان مي كنيم.
1- آگاهي علمي و ايدئولوژيك مكتب:
بدهي است يك فقيه كه ايدئولوژيك مكتب است بايد آگاهي علمي و ايدئولوژيك نسبت به مكتب داشته باشد. به اين معنا كه مجتهد باشد و بر اساس مباني اجتهاد، يعني قران، سنت، عقل و اجماع بتواند با متد و روشهاي علمي خاص، حوادث جديد و رويدادهاي نوين زندگي انساني را بشناسد و منطبق با معيارهاي كلي اسلام، احكام خدا را به دست آورد و به حل مشكلات و گشودن بن بست هاي مستمر زندگي مردم به پردازد. اما تخصص و مهارت فني و تدريس مي شود كافي نيست، بلكه آگاهي كافي نسبت به روح و فلسفه و جهت و ابعاد سياسي و ايدئولوژيك اسلام، به عنوان يك ايدئولوژيك انساني و الهي، بايد در فقاهت و فقيه منظور شود. زيرا اگر كسي سالها به شكل تخصصي و فني با تلاش و كوشش فراوان، با ادبيات عرب، منطبق، فلسفه، رجال، حديث، تفسير اصول، فقه، كلام و … آشنا شود و به خوبي آنها را فرا گيرد و حتي تدريس نمايد ولي با جهان بيني و هويت عقيدتي و فلسفه اجتماعي و انساني اسلام آشنا نباشد، قطعاً به صورت يك عالم متخصص و صاحب معلومات وصاحب معلومات و صاحب نظر در علوم اسلامي و آشنا به فرهنگ اسلامي است كه با معيارهاي مكتبي آشنائي چنداني ندارد و و لذا داراي رسالت نيست و در برابر سرنوشت انسانها و جامعه و درگيري حق و باطل بي تفاوت و حتي گاهي توجيه باطل است. عالم متخصص بي ايدئولوژيك فقط داراي «رساله» است نه «رسالت» !! با توجه به تفاوت «فرهنگ» و ايدئولوژيك كاملاً امكان دارد كه حتي كسي مسلمان نباشد اما بر اساس علاقه يا هر انگيزه ديگر و احياناً مأموريت استعماري ( مانند برخي متشرقين) نزد اساتيد و علماي اسلامي علوم اسلامي را فرا گيرد و مجتهد و صاحب نظر گردد و در نهايت بتواند رساله بنويسد ولي كسي او را به مرجعيت و فقاهت مي پذيرد؟ مسلماً نه! چرا؟ براي اينكه آن شخص اساساً مسلمان نيست و اسلام را هم به عنوان يك «دين» و مكتب نپذيرفته و با آن آشنايي هم ندارد.
نبابر اين، يك فقيه اسلامي هم بايد اسلام شناس و مجتهد و عالم به علوم و فرهنگ اسلامي به معناي علمي كلمه باشد و هم آشنا و آگاه به روح مكتب و فلسفه سياسي و اجتماعي اسلام باشد تا «رساله» او داراي «رسالت» باشد و شايستگي رهبري و زعامت مكتبي است اسلامي گردد.
اگر كسي به اين دو نوع آگاهي كه لازمه يكديگرند دست يافت فقيه مي شود و شايسته ولايت مسلمين كه مي تواند در رابطه با رهبري مردم مسئوليتهاي زير را ايفا نمايد:
الف ـ بيان حلال و حرام خدا در هر مقطع تاريخي
ب- شناخت دقيق جبهه حق و باطل در هر مرحله از مبارزه
ج- تعيين استراتژي حركت در تمام مقاطع
د- عامل تعيين كننده زايش فرهنگ اسلامي و گسترش معيارهاي و ارزشهاي مكتبي
2- خود سازي در چهار چوب مكتب:
چنانكه گفته شد، آگاهي علمي و تخصصي و ايدئولوژيك نسبت به مكتب از اساسي ترين شرايط فقاهت و رهبري امت اسلامي است، اما اين آگاهيها به تنهايي كافي نيست، بلكه يك مكتب و بر اساس ارزشهاي الهي و اخلاق ديني خود را ساخته و تربيت نموده باشد. معناي اين خود سازي اين است كه ولي عملاً تمام صفات و خصلتهاي انساني و مكتبي را در سطحي بالاتر از ديگران در خد پياده نموده باشد.
ايمان، شجاعت ، تقوي، پارسايي، زهد، بي نيازي، قاطعيت، رأفت، حسن خلق، عدالت، عبادت و ديگر ارزشهاي اسلامي را به شكل يك مجموعه در يك شخصيت آشكار و مجسم سازد، زيرا كه «امام» به معناي «الگو» و «تجسم عيني» مكتب است. در رهبري اسلام، رهبر و فقيه بايد ابتدا خود را مظهر فضائل و ارزشهاي خدائي بسازد و در سطحي قرار بگيرد كه ديگران به آن نرسيده باشند تا «امام انسان» گردد و آنگاه به امامت سياسي و رهبري اجتماعي امت انتخاب شود. اين شرط در پيامبران در حد عصمت است و در فقهاء در عصر غيبت در حد عدال.
3- اثبات رهبري در عمل :
از آنجايي كه ممكن است كسي داراي شرايط دوگانه فوق، يعني آگاهي علمي و مكتبي و خود ساخته در چهارچوب مكتب باشد، ولي شايستگي و لياقتش را بروز نداده باشد كه عملاً آگاهي، رهبري و ولي بايد كسي باشد كه عملاً آگاهي، دانش، ايمان، تقوي، قاطعيت، پاكي و پارسايي، مديرت، شكيبايي و بردباري و … را به اثبات رسانده باشد و بر مسلمين روشن شده باشد كه چه كسي داراي چنين شرايط و امتيازاتي است هر چند لازمه آگاهيهاي مكتبي و علمي اسلام، خود سازي و تربيت معنوي است و لازمه خود سازي پياده كردن تمام صفات و ارزشها و معيارهاي اسلامي در تمام ابعادش، اثبات علمي ايمان و خود سازي است، اما بايد براي مردم به شكل محسوس و آشكاري روشن گردد كه چه كسي عملاً مي تواند در ميان افراد متعددي كه آن شرايط را دارند ممتازتر باشد و تواناتر و صالح تر به امامت و زعامت مردم است.
پيامبر اسلام كه در «غدير» به فرمان خداوند علي (ع) را به ولايت مسلمين منصوب مي كند دليل انتخاب وي را به اين سمت بيان مي كند كه : علي از همه شما عالم تر، زاهد تر، شجاع تر، و عادل تر، پارساتر و اسلام شناس تر است كه در بيان اين فضائل با قيد برتري و امتياز مطلب ادا شده است. قيد «اعلميت» نيز براي مراجع ديني بر اين اساس است كه البته در ساير ويژگيها نيز معتبر است.
4- انتخاب مردم
هر چند در ديدگاه اسلامي ما، ايدئولوژي و عقيده را انسان انتخاب نمي كند و از مبدأ آفرينش به وسيله وحي بر پيامبران به بشر عرضه مي شود و پيامبر و امام معصوم نيز به عنوان رهبران آسماني به انسانها پيشنهاد مي گردد،
اما قبول رهبري يا قبول عقيده و دين بوسيله انسان صورت مي گيرد. توضيح مطلب اينكه: خدا انسان را آزاد و مختار و انتخابگر آفريده است و به او مسئوليت داده و سعادت و شقاوت او را به خود او واگذار كرده است. اما در «ارائه طريق» و بيان راه درست و نادرست و حق و باطل خداوند انسان آزاد را به حال خود رها نكرده است بلكه به وسيله پيامبران و ارائه «دين» و توضيح كامل پي آمدهاي حق و باطل راه نجات او را نشان داده و انسان را به پذيرش ايمان الهي دعوت نموده است و در همين رابطه پيامبر و امام معصوم را كه تجسم عيني و الگوي مكتب هستند خداوند تعيين و به انسان معرفي مي نمايد . ولي از آنجايي كه انسان در انتخاب حق و باطل آزاد است مي تواند اين الهي و رهبران خدايي را بپذيرد يا نه. اگر مردم دعوت الهي را پذيرفتند كه بسيار خوب و اگر نپذيرفتند هيچ گاه پيامبري يا امام معصومي با توده مردم نمي جنگد و جهادي هست، نبرد با دشمنان مردم ومانع راه آزادي است نه با مردم.
پيامبران ولو «يونس» وار هزار سال هم صبر و تحمل مي كنند و مردم را دعوت مي نمايند ولي با مردم جنگ نخواهند كرد. بر همين اساس است كه پيامبر اسلام مي بيند كه در مكه دعوتش پديرفته نيست به مدينه هجرت مي كند و نيز پيامبر هنگاميكه امام علي را به عنوان ولي مردم معرفي مي كند بلافاصله به مردم تكليف مي كند كه با علي «بيعت» كند و «بيعت» در حقيقت رأي و انتخاب آزاد مردم است و لذا پس از پيامبر با وجود اينكه علي (ع) را كه منصوب از جانب خداوند است كنار مي گذارند و حتي زير رأي بيعت خود را مي زنند و مردم به مسير انحرافي مي افتند، در عين حال، امام بيست و پنج سال نه تنها سكوت مي كند و با مردم نمي جنگد، بلكه با همان غاصبين نيز خيرخواهانه برخورد مي كند و و راهنمايي و ارشاد مي نمايد و پس از 25 سال كه خلافت را مي پذيرد ، ضمن انتصاب الهي به اتكاء رأي و بيعت و پذيرش مردم به زعامت مي رسد. خطبة «شقشقيه» سند اين مطلب است.
در جائي كه :
1- انسان آزاد آفريده شده است.
2- انسان در پذيرش دعوت الهي آزاد است.
3- انسان در پذيرش رهبران منصوب از جانب خدا مختار است.
4- رأي مردم براي تحقق دين و امامت ( نه اصل دين و امامت) لازم است.
قطعاً رهبري و امامت ددو عنصر غيبت بايد انتخابي كامل باشد و اكثريت قاطع مسلمين كه اصطلاحاً «اجماع مسلمين» مي گوئيم بايد زمامدار را انتخاب نمايند، زيرا اولاً براي پياده شدن دين و تحقق امامت، الزاماً انتخاب و پذيرش مردم شرط است و ثانياً بر فرض، نظر وراي مردم را در تحقق دين و امامت معصوم نپذيريم، ضرورتاً تحقق ولايت فقيهي كه معصوم نيست و احتمال اشتباه زياد هم هست و مستقيماً از جانب معصوم هم معرفي نشده است، نياز قطعي به انتخاب و اجماع مسلمين است.
بنابر اين، توده مردم مسلمان در عصر غيبت و نيابت عامه زمامدارشان را تحت عنوان «ولايت فقيه» با شرايط مذكور.
1- آگاهي علمي به مكتب
2- آگاهي مكتبي و ارزشي ايدئولوژيك
3- خود سازي به معناي وسيع كلمه و كسب فضائل معنوي در حدي بالاتر از ديگر مردم و ديگر فقها
4- داشتن استراتژي حركت
5- شناختن حوادث مستحدثه
6- قدرت شناخت جبهه حق و باطل و يقين عملي آنها
7- مديريت و قدرت اداره امور
8- قاطعيت و سازش ناپذيري و … انتخاب مي كنند كه پس از انتخاب براي عموم واجب الاطاعه خواهد بود.