پيام هاجر خرداد 61 شماره 36
آيا بني صدر كفايت سياسي داشت؟
بسم الله الرحمن الرحيم
«ان ابغض الخلائق الي الله رجحان رجل و كلمه الله الي نفسه، فهو جائر عن قصد السبيل، مشغوف بكلام بدعه و دعاء ضلاله فهو فتنه لمن افتتن به، ضال عن هدي من كان قبله مضل لمن اقتدي به في حياته و بعد وفاته، حمال خطايا غيره رهن بخطيئته» (نهج البلاغه/ ط 17)
بي گمان منفورترين آفريده در پيشگاه خدا دو كس است:
كسي كه خدا او را به خود واگذار كرده است، در نتيجه چنين شخصي از راه راست و ميانه منحرف گرديده، شيفته سخنان تازه در آمدة باطل و هر فراخواني گمراهي مي شود. چنين كس وسيله آشوبست براي آشوبزدگان از وجودش و گمگشته از رهنمودها پيش از خود و گمراه كننده كسيست كه در زندگي او و پس از در گذشتن از او پيروي كند. بردارنده خطاهاي ديگران و در زندان و اسير اشتباهات خود است.
انقلاب اسلامي ايران اگر چه از لحاظ سابقة مبارزاتي و حركت ضد ستمگري و ضد استكباري ريشه در تاريخ انسانيت، اسلام و تشيع دارد، ليكن بدان جهت كه مسلمانان ايران ـ اعم از روحاني ـ غير روحاني هميشه از دربارها و مراكز قدرتدور بوده اند و با موضعگيري حق طلبانه نخواسته اند در مسند قدرت و مسئوليت و در خدمت ظلم و عليه انسانيت باشند، از ذخيرة نيروهاي انساني كار آزموده و مدير و مجرب بي بهره يا كم بهره بوده اند.
يك انقلاب مستمر خونبار هميشه اين حسن را دارد كه در كنار قرباني دادنها و تلفات و خسارات جاني و مالي، نيروي انساني مدير و كارآزموده به دست مي آورد و پس از پيروزي، همان افراد كه با تمام وجود انقلاب را تجربه كرده اند به ادارة سرزيمن آزاد شده مي پردازند. در حالي كه انقلاب اسلامي ايران يك حركت سريع و اوج گيرنده در مدتي بسيار كوتاه، به دنبال مبارزاتي كند و ملايم و طولاني بود، لذا نتوانست افراد كارآزموده و مدير تربيت كند، در عوض به محض پيروزي غير منتظره و زودرس انقلاب اسلامي، عده اي بروكرات كه در همان رژيم وابسته تربيت شده بودند، عده اي غربزده از راه رسيده كه در فرنگ آموزش ديده بودند و از سالها قبل خواب رياست و قدرت را مي ديدند و عده اي با حسن نيت غير شايسته براي مديريت، زمام امر را به دست گرفتند.
رهبر انقلاب و شوراي غير انقلابي انقلاب و دولت انقلاب نكرده، در برابر دو گروه از افراد قرار داشتند. متخصصان غالباً غير متعهد و غير انقلابي و گاه ضد انقلاب و متعهدان مسلمان غير متخصص و بي تجربه، كدام را بگزينند؟
دسته اول را اگر برمي گزيدند، كشور به قهقرا و سقوط و وابستگي كشيده مي شود،
دسته دوم هم نمي توانستند اداره كننده و در نتيجه به نوعي ديگر دچار وابستگي مي شدند، لذا راه سومي انتخاب كردند و آن تلفيقي بود از افراد نسبتاً متعهد و كمي و بعضاً مسلمان و از افراد تا اندازه اي متخصص و كمي با تجربه بدان اميد كه دستة دوم در ضمن عمل كارآموزده شود و تجربه اندوزد و مديريت آموزد و دستة نخست در تماس با اين افراد ودر برخورد با مردم از تعهد و اسلاميت و انقلابي بودن برخوردار گردد.
در اين ميان به نيروهاي جوان و انقلابي و مومن اما كم تجربه و غير مدبر، هيچيك جز رهبر انقلاب ايمان نداشت كه او هم مسئوليت را به ديگران سپرده بود و مصلحت نمي ديد.
پيوسته در كارشان دخالت كند. نتيجه اين تركيب ناهمگون و ناهماهنگ و نابسامانيها و گرفتاريهائي بود كه بدو پيروزي انقلاب در كشور روي داد. البته نمي توان آن را تنها عامل دانست، عوامل ديگر كه به اجمال بررسي مي شود همه دست به دست هم دادند و ما را در موضع كنوني انداختند:
1- گروههاي سياسي كه نقش تعيين كننده اي در پيروزي انقلاب نداشتند و حتي بسياري از آنها تا شب پيروزي انقلاب با تحليلهاي علمي و شبه عملي و فيلسوف مآبانة خود با حركت انقلاب و كارهاي آن سخت مخالف مي ورزيدند، تاگهان پس از پيروزي غير منتظره براي آنان و برخلاف تئوري بافيهايشان، خود را صاحب و يا حداقل سهامدار و شريك در غنائم جنگي دانستند و خواستار به دست گرفتن زمام امر و آزادي بي حد و حصر گرديدند و چون به طور طبيعي بي بهره ماندند و حق آنان نبود، به كار شكني و انتقاد و سپس به اقدامات مخالف تا حد مبارزه مسلحانه دست زدند.
2- ضد انقلاب داخلي كه خود عموماً از پيروزي انقلاب ناراضي بودند و منافع كلان خود را از دست داده بودند، ابزار و بهرة مناسبي براي استكبار جهاني و قدرتهاي ضد بشري گرديدند و به هر شكلي توانستند به انقلاب ضربه زدند و به خيال خود قصد براندازي و نابودي آن را داشتند، حساب اين دسته روشن است، اما مسئولين تا اندازه اي به قدرت خرابكاري و براندازي آنان كم بهاء دادند و در برابر آنان اقدام لازم را معمول نداشتند.
3- افراد فرصت طلب و انقلابي نما كه مي خواستند منافقانه خويش را انقلابي نشان دهند و به هر شكل و قيمتي شده خود را درنظام جا بزنند. اگر چه قصد براندازي نداشتند، ولي چون از سر فرصت طلبي آمده و شايستگي به دست گرفتن مسؤوليت در انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي نداشتند، نقش تخريبي و زيان آنان كمتر از دستة دوم نبود، اما دريغ كه اينان هم آنچنانكه بايد شناخته و ارزيابي نشدند و هنوز هم با همان شيوه و بلكه به انفاق شديدتري بر سركارند.
4- خودخواهان و خودمحوران و خود بزرگ پنداران يا در واقع مستكبران كه جز «من» برايشان مطرح نبود و مي خواستند «خود» را به هرقيمتي شده مطرح كنند و غم و هم اين افراد، از ميدان به در كردن رقيب يا خصم و دلسوز نشان دادن و عالم و انقلابي ومسلمان و مدير و متخصص و متعهد و مؤمن و انديشمند وانمود كردن خودشان بود و مخالفتهاي قديمي محيطهاي خارج از كشور و زندان را در محيط و هواي جديد مطرح كردن، و از روشهاي ماكياولي سود جستن از جمله برنامه هايشان به شمار مي رفت.
انقلاب اسلامي ايران با فشارها و تلاشهاي رهبر و حركت بي امان و درنگ نشناس تودة معتقد و مسلمان به پيش مي رفت، نظام جمهوري اسلامي را به رفراندم گذاشت، خبرگان را براي تدوين قانون اساسي انتخاب كرد، قانون اساسي را به آراء عمومي عرضه كرد، رئيس جمهوري انتخاب كرد، نمايندگان براي مجلس شوراي اسلامي برگزيد همچنان پيش مي رفت.
از سوي استكبار جهاني به سردمداري آمريكا و تأييد و سازش و يا سكوت شوروي و با شركت ديگر قدرتها، به توطئه و دسيسه عليه جمهوري اسلامي مشغول بودند، ضد انقلاب داخلي و گروههاي سياسي گوناگوني هم آب به آسياب دشمن مي ريختند و خواسته يا نا خواسته با آن هماهنگي و همراهي مي كردند، به طوري كه اگر خدا ـ و تنها خدا ـ نمي خواست كه اين نظام نوپاي اسلامي باقي بماند، تا به حال هفت كفن پوسانيده بود، اما همانگونه كه خدا اراده كرد دين اسلام در ميان تمام دشمنيها و انواع توطئه ها باقي بماند، تجديد حيات اسلام را هم با ارادة حكيمانه نيكو نگه داشت!
و اما بني صدر كه لابد از خلال اين تحليل او را شناخته ايد و در دستة وسوم و چهارم قرار داشت، با ترفندها وتقشه هائي از حدود بيست سال قبل از آن آمده بود تا رئيس جمهوري، جمهوري اسلامي ايران گردد، قبل از رفتن به اروپا اين خيال را در سر مي پرورانيد، در اروپا بارها به زبان آورده بود و در بازگشت به ايران، از بركت امام و همراه با امام، نيز نقشه ها كشيد تا خود را به آرمان ديرينه برساند: در فرصت مناظره ها با بيسوادان شعاردهنده اي چون بابك زهرائي، در سخنرانيها در اين طرف و آن طرف، در موضعگيريهاي متلون و منافقانه اش در ملجس خبرگان، در شوراي انقلاب، در برخوردش با گروههاي سياسي چپ و راست و مسلمان و ملي طوري رفتار مي كرد كه بدين هدف برسد. در جريان انتخابات رياست جمهوري، خود را از مبتكران و پايه گذاران «ولايت فقيه» قلمداد و تأييد روحانيت مبارز را جلب كرد، همة كساني كه با او مخالف بودند و نمي خواستند به او رأي دهند، مي ديدند كه دستهاي مرموزي در كار است، و براي بني صدر رأي مي سازد و ذهنها را آمادة رأي دادن به او مي كند.
در يك سخنراني كه در آن روزها در رشت ايراد كرد، جريان سعادتي را جاسوسي ندانست و تنها مرد ميدان سياست را، پس از خودش، مسعودرجوي معرفي كرد، و بدين وسيله رأي آنان را بدست آورد.
سرانجام حدود ده ميليون و نيم رأي مردم را به خود اختصاص داد و به عنوان اولين رئيس جمهوري از صندوقها بيرون آمد رهبر هوشيار و بيدار و امام رحمت كه پيوسته براي افكار و آراء عمومي احترام قائل است، نخست همة افراد و اقشار را به وحدت با يكديگر فراخواند، وسپس در روز انفاذ حكم رياست جمهوري در بيمارستان، با حالت بيماري، به خود او اخطار كرد كه حب رياست او را نفريبد و با قبل از رياست جمهوري تغيير نكند زيرا:
«حب الدنيا رأس كل خطيئه»
اما بني صدر كسي نبود كه برنامة بيست سالة خود را فراموش كند، او علي نبود كه حكومت را براي اجراي حق و عدالت بخواهد، او همه چيز را فدا مي كرد تا چهارروز بيشتر بتواند حكومت كند.
با بسياري از كساني كه قبل از رياست جمهوري دوست و يار بود، دشمن يا مخالف يا غريبه و نا آشنا شد و برعكس، بسياري از دشمنان و رقبا و ناآشناهاي ديروز را در اطراف خود جمع كرد. او از سالها پيش از دو بيماري مزمن و خطرناك، خودمحوربيني و اطرافيان سوءرنج مي برد، در اين مرحله نيز همان هدف و سليقه را به كار انداخت و از كساني استفاده كرد كه هيچ حسن نيتي براي خدمت به انقلاب و جمهوري اسلامي نداشتند. از همة اين افراد و گروهها مهمتر دار و دستة منافق مسعود رجوي و افراد سابقه دار و كهنه كار جبهة ملي بودند.
هم او مي خواست از وجود اين دسته ها و قدرت سيصدتا پانصدهزار نفر بسيج كردنشان استفاده كند و هم آنان مي خواستند از مقام و قدرت او استفاده كنند.
امام براي اتمام حجت و اكمال نعمت، فرماندهي كل قوا را به او تفويض كرد و او از بخت بدش با جنگ مواجه شد ونه تنها كفايت فرماندهي ارتش را در جنگ از خود نشان نداد، بلكه با قرار دادن ارتش رو در روي سپاه پاسداران و بسيج مردمي، جنگ را به سرنوشت فاجعه آميزي دچار كرد.
از آن بدتر سليقه و يا بازيهاي او براي انتخاب نخست وزير بود كه چون افراد مورد نظر خودش ـ همان اطرافيان فرصت طلب سوء ـ از طرف نمايندگان مجلس پذيرفته نمي شدند، مدتها وقت كشور را تلف كرد و بالاخره مجبور به معرف شهيد رجائي ـ نمونة تعهد و تقوي ـ به مجلس شد، ولي چهار وزارتخانه مهم را بدون وزير گذاشت و هيچ وزيري را كه از طرف شهيد رجائي براي آن وزارتخانه ها معرفي مي شد، نمي پذيرفت و هر يك را به بهانه اي رد مي كرد، و قصد مفلوج نگهداشتن كابينه بود و اثبات اينكه تا او اراده نكند امور اجرائي كشور به حركت در نمي آيد.
دلائل و عوامل بي كفايتي بني صدر فراوان است، و اگر تنها يك عامل از عوامل نفساني او مانند خودخواهي و حب الرياسه و توطئه طلبي و بازيگري، و يا عوامل خارجيش مانند تضيف ارتش و تحقير نهادهاي انقلابي و به ريشخند گرفتن دولت و ملجس و مخالفت شديد با قوة قضائيه و سوء استفاده از قدرت قانوني خود و هماهنگي با گروههاي سياسي كه خود مقاصد و نقشه هاي خاصي داشتند، را در نظر بگيريم، كافيست كه به بي كفايتي او پي ببريم.
بالاخره نمايندگان ملت تصميم خود را گرفتند و شر آن فرد را از سر ملت كوتاه كردند، اگر چه شرور ديگري، بعضاً اختناب پذير، و بعضاً اجتناب پذيرنصيب مردم شد.
آيا به راستي امكان نداشت از بدو انقلاب روند كار به گونه اي باشد كه اين همه خسارات و تلفات را در پي نداشته باشد، و آيا نبايد با اين همه بهاي گزافي كه در اين راه پرداخته ايم، درس عبرت گيريمو ديگر به آساني دستخوش توطئه هاي گوناگون و دچار تفرقه و خوشباوري و سطحي نگري نشويم؟
اگر از پيشامدها درس عبرت گيريم به چنان تقوائي دست مي يابيم كه از افتادن در شبه ها و اشتباهات محفوظمان نگه مي دارد. ان شاءالله.
در ابتداي مقاله مطلبي از قول امام علي بن ابي طالب عليه السلام نقل شد بار ديگر آن جمله را مطالعه كنيد و بعد دنباله آن مطلب را در زير بخوانيد:
«و رجل قمش جهلاً موضع في جهال الامه عاد في اغباش الفتنه عم بما في عقد الهدنه قدسما شبه الناس عالماً و ليس به بكر فاستكثرمن جمع … (از همان خطبه 17 نهج البلاغه)
و ديگر كسي كه كارش گرد آوري ناداني و كالايش جهالت است، شتابان در ميان افراد نادان امت به پيش مي تازد در تيرگيهاي فتنه و آشوب جاري و رهسپار است به امتيازات و نتايج پيمان آتشبس و آشتي در ميان مردم بينش ندارد. مردم نمايان او را دانشمند ناميده اند و هيچ دانشي در اونيست چون فرصتي به دست آرد چيزهائي بسيار از گروهي گردآوري مي كند…
بقيه خطبه را خود بخوانيد، فقط دو جمله زير به عنوان نتيجه گيري پايانبخش مقاله خواهد بود.
لياقت و صلاحيت و كفايت امري طبيعي است و انقلاب پيوسته در حال انتخاب اصلح است، بي كفايتيهائي كه از روي فرصت طلبي آمده اند محكوم به رفتن هستند خداوند ما را شر خودخواهي و دنيا پرستي و رياست طلبي محفوظ نگه دارد.