پيام هاجر 10 آبان 1369 شماره 181
خاطرات سال 1357خانه كوچك يا پايگاه انقلاب
انقلاب راه خود را طي مي كرد موانع را يكي پس از يك ديگر از راه بر ميداشت شاه رفته بود( مجبور به رفتن شده بود) و آمدن امام به تأخير افتاده بود مردم بدون تشكيلات و سازماندهي به صورت خود جوشي به وظايف انقلابي خود عمل مي كردن ـ قفسه ـ ميز و پرونده ادارات دولتي در خيابانها به صورت نيمه سوخته بچشم مي خورد. و حتي بر اثر تيراندازي مأموران شاه جواني در خيابان آزادي نقش زمين شده بود، آمبولانس جهت حمل اين مجروح به محل آمده بود (راننده آمبولانس)
اعلام كرد من بنزين كافي ندارم. هم همه اي بين جمعيت حاضر كه دور مجروح حلقه زده بودن بلند شد. هر يك به اتومبيل خود اشاره مي كرد كه نزديكتر است . در حاليكه براي تهيه بنزين حدالقل 10 تا 12 ساعت وقت صرفي مي شد مسابقه اي براي دادن بنزين به آمبولانس پيش آمده بود. بهر حال با همكاري مردم به سرعت بنزين تهيه گريده و آمبولانس از محل دور شد. آري چنين همكاري و صميميتي بود كه انقلاب به ثمر رسيد. مراكز انتظامي از كار افتاده بود مردم خود امنيت شهرشان را به عهده گرفه بودند. در ميان شهر خانه كوچكي بود كه مردم نه تنها براي مسائل سياسي بلكه براي مسائل اجتماعي و اقتصادي به آنجا مراجعه مي كردند.
مراجعات محدود نبود. از گرفتاري خانوادگي تا سئولات سياسي روز و مذهبي و يا سربازانيكه شهرستاني بودند و پادگانها را ترك بودند براي هزينه سفر، و خبرنگاران خارجي جزء مراجعين به اين خانه بودند.
در آن ايام بين مراجعين زن نابينائي كه خانم ديگري او را هدف مي كرد ديده مي شد او خود را حسيني معرفي كرد. من سالها در دربار زندگي كردم و با نداشتن چشم شاهد بسياري از مسائل بودم. او سعي داشت از اعمال انجام شده شاه را تبرئه كند! سخن از اين طرف آن طرف ميراند از ديدگاه آن زن علتي سقوط شاه را چاپلوسي اطرافيان و دروغهائيكه اطرافيان به او مي گفتند مي دانست. در ادامه صحبتهايش مثالي زد.
او گفت در روز اربعين كه يكي از راهپيمائي هاي با عظمت و كم نظير قبل از 22 بهمن بود. شاه به اطرافيان مأموريت مي دهد كه بروند ببينند چه خبر است. ساعتي بعد بر مي گردند و مي گويند قربان خبري نيست جمعيتي اندك حدود 3000 نفر در خيابانها راه افتاده اند. لحظاتي بعد خود تصميم مي گيرد كه به هلي كوپتر در آسمان شهر به گردش در آيد. پس از مراجعت آنچنان عصباني بود كه هيچكس جرائت صحبت كردن با او را پيدا نمي كند. در راهرو قدم ميزده و ميگفته هنوز هم به من دروغ مي گويند. جمعيتي حدود 3 ميليون نفر را به من سه هزار نفر گزارش مي دهند. آن زن ادامه داد چاپلوسي و تملق اطرافيان باعث شده بود كه شاه از واقعيات دور بماند. البته آن زن بالاخره پاسخ خود را گرفت. شاه خود مي خواست كه چاپلوسي كنند – تملق بشنود – درو غ شنود! و خود مي خواست كه واقعيات را نفهمد و با اين سرنوشت خواري دچار شد اين سنت خلقت است. م - علائي