پيام هاجر شهريور 60 شماره 18
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث « ولايت فقيه» هر چند بحث تازه اي نيست، ولي هنوز هم پس از سالها و پس از بحث ها و توضيحات فراوان، از مسائل عمده ايست كه مورد سئوال واقع مي شود و لااقل براي بخشي از مردم در هاله اي از ابهام قرار دارد.
بنابراين، ما در اين بحث نگاهي گذرا و اجمالي به خطوط اساسي مسئله ولايت فقيه مي افكنيم و سعي مي كنيم ضمن طرح كلي اين موضوع برخي ابهامات را رفع نمائيم.
بحث را در سه بخش به پايان مي بريم:
1- اثبات اصل رهبري و ولايت فقيه
2- شريط رهبري
3- تعهد مردم در برابر رهبري
قسمت اول را بر روال معمول در دو بخش استدلال عقلي و نقلي آغاز مي كنيم:
1- مبناي عقلي اثبات ولايت فقيه
روشن است كه در اين مبحث با كساني سخن مي گوئيم كه موحد و مسلمان و معتقد به نبوت انبياء الهي هستند و اسلام را به عنوان تنها راه نجات بشريت برگزيده اند.
در ديدگاه اسلامي – شيعي ما تاريخ چهار دورة مشخص دارد:
1- دورة نبوت
2- دورة امامت معصوم
3- دورة غيبت
4- عصر حكومت و انقلاب جهاني اسلام
دوره طولاني نبوت، از حضرت آدم، به عنوان نخستين پيامبر آغاز مي شود تا به پيامبر اسلام پايان مي يابد، و بعد از آن آغاز امامت افراد معيني از معصومين است كه با امام علي (ع) آغاز مي گردد و به امام يازدهم در سال 260 هجري تمام مي شود و سپس دورة غيبت دوازدهمين معصوم است است كه هنوز هم ادامه دارد و معتقديم كه سر انجام اين فصل تاريخ انسان نيز پايان مي گيرد و امام غايب ظهور مي كند و طي يك انقلاب جهاني شرك هاي گوناگون سياسي، اعتقادي، اجتماعي، جغرافيايي و تاريخي بشريت را با تشكيل حكومت جهاني واحد به «توحيد» مبدل مي سازد و دين خدا را حاكم بر جهان مي سازد.
در اينجا سئوال اصلي اين است كه در دورة غيبت كه موحدان و مسلمين از رهبري و زعامت پيامبر و امام معصوم و محروم هستند چه بايد بكنند وظيفه شان چيست؟ آيا در اين دورة طولاني، اسلام به عنوان يك ايدئولوژي اجتماعي و دين جامعه ساز كه تمام شئون مسلمين را بايد اداره كند مطرح است يا نه؟ اگر پاسخ مثبت است پياده شدن يك ايدئولوژي اجتماعي بدون تشكيل حكومت و به دست گرفتن قدرت نيست، مبارزه با نظامهاي شرك و غير اسلامي و تشكيل حكومت اسلامي بدون رهبري مكتبي و اسلامي امكان پذير است؟
بنابراين، اگر اين اصول روشن، را مي پذيريم كه:
1- تنها دين نجات بخش اسلام است.
2- اسلام يك دين اخلاقي تنها نيست بلكه ايدئولوژي كامل و جامعه ساز است.
3- در زمان غيبت، اسلام تعطيل شدني نيست و به طور نسبي و با توجه به واقعيت هاي اجتماعي بايد اجرا شود.
4- لازمه حتمي اجرا شدن اسلام، مبارزه دائمي با نظامهاي باطل و استقرار نظام اسلامي است.
5- ضرورت طبيعي و قهري مبارزه مستمر با عوامل اسارت انسان و پيدايش انقلاب اجتماعي و بر پايي حكومت اسلامي، رهبري ايدئولوژيك و سياسي است…، مسئله «ولايت فقيه» و محتواي ايدئولوژيك و اسلامي آن روشن مي شود.
براي باز تر شدن موضوع، توضيح زير ضروري است:
بهصراحت آيات متعدد قران، پيامبران الهي براي نجات انسان دو هدف اساسي و كلي را تعقيب مي كردند.
1- تزكيه و تصفيه روحي و اخلاقي انسانها، «… يزكيهم و تعليهم الكتاب و المحكمه…»
2- اقامه قسط و نفي استثمار و ستمهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي« … ليقوم الناس بالقسط …» از آنجا كه پالايش روحي و عروج معنوي و رشد اخلاقي انسانها بدون نفي زنجيره هاي اقتصادي و اجتماعي امكان پذير نيست… من الامعاش له معادله …» و شكستن اين زنجيره ها هم بودن حاكميت و در دست داشتن قدرت اجرايي ممكن نيست، پيامبران الهي و صاحب شريعت به طور روشن مي كوشيدند كه حكومت الهي پديد آورند و خود زمامدار سياسي و اجتماعي جامعه گردند«… و انزلنا الحديد …و… واعدوالهم ماستطتم من قوه … » سنت مبارزاتي پيامبراني چون عيسي و موسي و محمد (ص) به خوبي اين حقيقت را روشن مي كند.
با رسالت و بعثت پيامبر اسلام، ايدئولوژي توحيدي كه قبلاً با توجه به شرايط اجتماعي و امكان اجرائي آن، ابعادي از آن كل نازل شده بود، كامل شد ، به گونه اي كه از نظر جامعيت و ظرفيت تا واپسين روز حيات اجتماعي انسان، توان هدايت و اداره امور اجتماعي و سياسي انسان را دارد.
پيامبر در طي 23 سال دروان بعثتش به ويژه در مدينه، قدرت اجرائي پياده شدن مكتب را فراهم آورد.
بعد از پيامبر اسلام، كه دين كامل شده و قدرت اجرائي آن هم بنياد گرفته بود، مسئله امامت معصومين مطرح مي شود و رسالت كلي ائمه پياده كردن ايدئولوژي اسلام با ادامه و استقرار كامل حكومت سياسي و اجتماعي بود. بر ائمه وحي نمي رسيد زيرا وحي براي تكميل ايدئولوژي و مكتب بود و حال آنكه دين كامل بود و نيازي به وحي نبود. اما ائمه در چهارچوب مكتب و استناد قران و سنت پيامبر مي بايد اسلام را با اجتهاد خويش در ظرفيت زمان و شرايط خاص تاريخي و مكاني پياده نمايند. از آنجايي كه به خاطر عدم شناخت و آگاهي لازم در مردم، امكان انتخاب مستقيم امام و زمامدار حكومتي نبود، لزوماً ائمه بعد از پيامبر از طريق وحي و وصايت تعيين شدند. و اينكه تعداد شان معين و محدود است براي اين است كه در طي دوازه نسل انسانها از سوي تحت تربيت مستقيم امام معصوم قرار گيرند و در نهايت به بلوغ عقلي و رواني برسند و بتوانند پس از پايان دورة عصمت، خود در چهار چوب زمامدار واقعي و اصلح را انتخاب نمايند و ازسوي ديگر دراين دوره نسبتاً طولاني امكان حكومت جهاني توحيدي فراهم آيد. اما متأسفانه اين گونه نشد. زيرا پس از پيامبر سير حكومت اسلامي منحرف شد و حكومت به دست كساني افتاد كه در نهايت به نقض ايدئولوژي اسلامي منجر شد و به جاي اينكه قدرت در خدمت مكتب قرار گيرد ايدئولوژي و مكتب در استخدام قدرت در آمد و در نتيجه ائمه معصومين كه هر كدام در زمانشان به حكم خدا و به ضرورت منطق مي بايد حاكم و رهبر مردم ، باشند منزوي و تبعيدي و زنداني شدند و عملاً موفق به پياده نمودن مكتب نشدند و لذا غيبت پيش آمد و آخرين معصوم از مردم پنهان شد.
بنابر اين، غيبت يك حادثه غير طبيعي و اضطراري است كه مسلماً بعد از پيامبر بر اساس پيش بيني وحي و صايت مؤ سس نهضت جهاني اسلام حكومت اسلامي با رهبري امامان شيعه اداره مي شد غيبت پيش نمي آمد و تاريخ بشر به گونه اي ديگر بود. به هر تقدير پيش آمده است و ما كه اكنون در اين دورة قرار داريم ضرورتاً براي پياده شدن اسلام نياز به تشكيل حكومت داريم و مطمئناً حكومت مكتبي و مبني بر ايدئولوژي نمي تواند بدون زمامدار و رهبر مكتبي باشد و مثلاً حاكم به طور استبدادي و خود كامه حكومت كند و يا مردم به شكل دموكراسي آزاد و بي ضابطه زمامدار را انتخاب كنند و صرفاً با سليقه بشري قوانين براي نظم امور اجتماعي جامعه تدوين نمايند.
در زمان زمان غيبت كه امام معصوم غايب است كساني كه بايد لزوماً مظهر باشند و مكتب را به مردم بياموزند و مبارزات حق طلبانه و ارشادي و آزاديبخش مسلمين را رهبري نمايند و در رابطه با واقعيت هاي موجود در چهارچوب مكتب با اجتهاد مكتب را قابل پياده شدن نمايند و زمامدار حكومتي گردند، «فقيه» مي ناميم و رهبري آنها را «ولايت فقيه» مي گوييم.
در واقع «ولايت فقها» و «نيابت عامه علما» استمرار همان «ولايت انبياء»و «ولايت ائمه معصومين»كه در سطحي پائين تر و به طور نسبي در غيبت پيامبر و امام معصوم به ضرورت عقل و عمل تجلي و تبلور مي يابد كه همان رسالت «تزكيه» و «اقامه قسط» را با اقامه حكومت اسلامي در حد ممكن بر دوش دارند.
چنين ضرورتي منحصراً مربوط به اسلام و تشيع نيست، بلكه در هر نظام و انقلابي كه مبتني بر مكتب و ايدئولوژي است، الزاماً نياز به رهبري مكتبي دارند، مانند «ماركسيسم» كه به عنوان يك ايدئولوژي مطرح و مدعي جامعه سازي است، لزوماً با رهبري خاص خود و نظامي در چهار چوب همان جهان بيني و مكتب امكان تحقق آن هست.
اساساً «فقيه» يعني «ايدئولوك» مكتب كه مكتب را درست تر از همه مي سناسد و بهتر از همه راه پياده شدن آن را مي داند و قدرت رهبري انقلاب و حكومت را دارد. بنابراين، ايدئولوگ «ماركسيسم» فقيه آن است ايدئولوگ «اسلام» فقيه آن است.
بنابراين، تحليل و توجيه منطقي و ايدئولوژيك مسئله «ولايت فقيه » كاملاً روشن و غير قابل ترديد است به گونه اي كه رد و نفي آن به معناي متروك شدن اسلام در تماميتش در زمان غيبت است. در ميان علما و فقهاي شيعه از گذشت تا كنون اختلافي در مورد ضرورت ولايت فقيه، ولايت فقها نبوده نيست و اختلاف نظر پيرامون حدود اختيارات و مرزهاي مشخص ولايت فقها بوده است كه مثلاً آيا فقها به طور دسته جمعي و شورائي اعمال ولايت بكنند يا به طور فردي با قيد اعلميت؟ آيا ولايت فقها دقيقاً در حد ولايت پيامبر و معصومين است يا در سطح پائين تر و محدود تر است؟ آيا اعمال ولايت در امور اجرائي و ارشادي است يا فقط در امور ارشاد و هدايت اخلاقي مردم؟ و…
3- مبناي نقلي ولايت فقيه
نصوص اسلامي در مورد اثبات ولايت فقهاء در زمان غيبت و به نيابت عامه از امام غايب در قران و سنت فراوان است كه فقط به چند مورد بدون بحث اشاره مي كنيم:
1- … وجعلنا هم يهون بامرنا… «سوره انبياء آيه 21»
2- … و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا لما صبرو … «سجده آيه 24»
3- سخن امام صادق: (فاما من كان من اسفقها، صائنا لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهوا، مطيعاً لامر مولاه، فلا عوام ان يقلاوه) .
4- سخن امام غايب : فاما الحوادث الواقعه فارجعوا الي رواه احاديثا … به كتاب « تنبه المله » علامه نائيني و كتاب «ولايت فقيه» امام خميني مراجعه شود.