اعظم طالقانی

پيام هاجر 1 تيرماه 78 شماره 271

پيام هاجر 1 تيرماه 78 شماره 271

بنويسيم يا ننويسيم؟

 

تلفن دفتر زنگ مي زند، از شهرستان لار است.

-         مطلب پوست هندوانه را خواندم. خيلي متأثر شدم. شما ترتيبش را بدهيد.

-         دنبال آدرس خانواده داغديده مي رويم. مي گويند پس از خودكشي پدر خانواده، چون چند ماه اجاره شان عقب افتاده بود، صاحبخانه جوابشان كرده و مادر و فرزند به منزل يكي از فاميلهايشان رفته اند. تلفن يكي از آشنايانشان را مي دهند.

-         چند روز بعد نامه اي به دفتر نشريه مي آيد.

-         دو نفر امضا كرده اند و نوشته اند: «از آن پوست هندوانه كه شما نوشتي ما بدترش را سراغ داريم. ما نماينده كارگراي بازخريد شده شهرداري هستيم. دو سال است بيكاريم. چند هزار نفر خوانوار در وضع اسفناكي بسر مي برند. مي توانيد تحقيق كنيد».

-         چند روز پيش دوباره تلفن دفتر زنگ ميزند:

-         سلام، مورد آن موضوع در حسرت پلو مطلبي دارم. من معلم مدرسه اي در ميدان شوش هستم. با بيشتر بچه ها صحبت كرده ام و درد دلهايشان را نوشته ام. زندگيشان كمتر از آنكه شما نوشته ايد نيست. مي خواهيد برايتان بفرستم،…

در مي مانم با اين همه چه كنم.

مسئول دفتر پيغام مي آورد:

-         چند نفر گفته اند ديگر از اين مسايل پوست هندوانه اي ننويسيد.

-         چرا؟

-         مي گويند: «ما كه نمي توانيم كاري بكنيم. فقط اعصابمان بهم مي ريزد. حرص مي خوريم. دايم يادان صحنه ها مي افتيم و از زندگي سير مي شويم.»

-         ترديدي ندارم كه چشم بستن بر واقعيت چاره درد نيست. چه ما بنويسيم و آرامش مبعضي را به هم بزنيم، يا از كنارش بگداريم و بي خبر در روزمرگي زندگي سرگرم بمانيم، جمعي از هموطنان ما چنين تلخكاميهايي را هر روز تجربه مي كنند.

-         به راستي چه بايد كرد؟