پيام هاجر 25 خرداد 78 شماره 268
در حسرت پلو
دختر بشقات نيم خورده غذا را رها مي كند. عقب مي نشيند و مي گويد: پس كي پلو درست مي كني؟ زن مي گويد: «هر وقت 20 بگيري».
از ديگر، ظهر است. دختر از مدرسه برگشته است. خندان كيفش را باز مي كند و دفتر ديكته اش را نشان مي دهد و مي گويد: ببين مامان بيست گرفتم. زن دفتر را مي گيرد نگاه مي كند و مي گويد: «آفرين دخترم و او را مي بوسد».
دختر با بي ميلي غذا مي خورد. مادر زير چشمي وراندازش مي كند. خيلي دلش مي خواهد براي دخترش پلو بپزد.
روز بعد دختر با كيف مي كوبد به در زن در را باز مي كند، مي بيند، دفتر رياضي توي دستهاي دختر است.
- «بيا يك بيست ديگه»
زن دخترش را بغل مي كند.
- «مامان باز هم بيست، پس چرا برايم پلو درست نمي كني؟ صدايش پر از خواهش است.
- زن بلند مي شود چادر سرش مي كند مي رود دم در خانه همسايه و با ظرف كوچكي برنج برمي گردد.
- «همين الان برايت پلو درست ميكنم. مشقهايت را بنويس».
سفره پهن است و دخترش خوشحال كه مامان به قولش وفا كرده است.
مرد از راه مي رسد، چشمش به ظرف پلو مي افتد، مي پرسد: ما كه برنج نداشتيم؟ زن ماجرا را برايش تعريف مي كند.
سگرمه هاي مردم در هم مي رود، دندانهايش به هم مي خورد، يكباره از جا بلند مي شود سيلي به گونه دختر مي زند. زن مي گويد: «چرا بچه ام را زدي؟
مرد دهانش كف كرده انگار نمي شنود. بچه را بلند مي كند، دختر توي دستهاي پدر دست و پا مي زند.
-«آبريم را بردي. آخر به تو مي گويند بچه؟ ها؟ ها؟ بگو؟
دختر جيغ مي كشد و گريه مي كند، مرد او را پرت مي كند. سرش مي خورد به آينه كمد. زن مي دود سر دختر را بلند مي كند. خون از گوشه دهان بچه بيرون مي زند. زن جيغ مي كشد، گريه دخترك براي هميشه خاموش مي شود. 10/2/78
شايد به نظر بعضي وقوع چنين حوادث دردناكي در كشوري كه در حال توسعه است اجتناب ناپذير باشد. اما اگر در پيچ و خمهاي زندگي روزمره فرصتي بماند كه اين فاجعه هاي هر روزه را ببينيم، شايد نتوانيم از كنار آن به راحتي بگذريم.
نمي دانم پيامبري كه مي گفت: «ايمان نداري اگر همسايه، گرسنه است و تو سير مي خوابي»1، اگر اكنون سري به جامعه ما مي زد چه حكمي درباره ما مومنان دو آتشه صادر مي كرد؟ دختري در حسرت غذايي گرم، مادري سرشار از عاطفه و عشق به او و پدري اسير فقر و جهل و تعصب.
آنجا كه «فقر» با «جهل وناداني» عجين شود و فرد را به سكون و ركود مي كشد، آيا دستاوردي جز اين خواهد داشت؟ شايد بسياري فقر را تجربه كرده وعده اي نيز بر ان غلبه يافته باشند، اما وقتي پدري اسير ناداني و تعصبات جاهلي است نه تنها براي فقر مالي خود چاره اي نمي انديشد كه جان فرزند را نيز به عنوان توهم حفظ ابرو هدر مي دهد. ونه تنها فرزند، كه عواطف مادري كه آبرويش را نيز براي فرزند دلبندش فدا كرده لگدكوب مي كند. اما واقعيت اين است كه وقايعي ازاين دست گريبان بسياري ديگر را نيز مي گيرد.
مال اندوزان از خدا بي خبر از چنين وقايعي بايد برخورد بلرزند و بر عاقبت خويش بينديشند. خدايي كه بر رفتار همه ما ناظر است، روحانيون اديان گذشته را سرسختانه به خاطر ايجاد فاصله طبقاتي به نقد مي كشد: بسياري از علما و عابدان كه اموال مردم را به ناروا مي خورند و (مردم را) از راه خدا باز مي دارند و كساني كه طلا نقره را گينجينه مي كنند و آنها را انفاق نمي كنند (فاصله طبقاتي را پر نمي كنند) به عذاب رنج آوري بشارت دهيد»2
آمارهاي شگفت آوري كه نشان مي هد اقليت ناچيزي از جامعه بخش اعظم در امد ملي را در اختيار دارند، حاكي از آن است كه اين بلا به جان جامعه ما نيز افتاده است.
در چنين اوضاعي، طبيعي است در كنار اين ثروتها، كودكاني در آرزوي يك وعده غذاي گرم از جان بگذرند. و داغ ننگي بر طرفداران اقتصاد دلالي كه منشاء اين ثروتهاي كلان و فقر فزاينده هستند بگذارند.
همانها كه امروز هم، كه اين اكثريت محروم هوشيار شده و مي خواهد خود بر دردهاي پنهان و آشكارش چاره اي بينديشد، باز هر روز سنگي بر سر راه ام مي نهند.
و همانها كه نگران آزاديهايي هستند كه فرهنگ و شعور جامعه را بالا برده و جهل و تعصبات بي جا را مي زدايد.
به اميد آنكه مظلوميت اين كودكان محروم ما را به خود آرد.
پي نوشت:
1- نهج الفصاحه، فراز 2384
2- سوره توبه 34