پيام هاجر 10 آذر 65 شماره 135
نقش اساسي حكومت ايجاد روابط عادلانه اجتماعي است.
در مراسمي كه به مناسبت هفتمين سالگرد مرحوم آيت الله طالقاني در موسسه اسلامي زنان ايران برگزار گرديد حجت الاسلام آقاي محمد مجتهد شبستري درباره تنظيم روابط عادلانه اجتماعي در زمينه هاي مختلف، بياناتي ايراد فرمودند كه از نظر خوانندگان محترم مي گذارد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين از ميان مباحث بسياري زيادي كه امروز مبتلا به ماست و شايسته است درباره آن سخن گفته شود واهل نظر به بررسي بپرادازند مباحث مربوط به حكومت و نظر اسلام و اديان الهي درباره حكومت همچنان مهمترين مطلب است. مطلبي كه مرحوم آيت الله طالقاني هم قسمت قابل توجهي از بهترين سالهاي عمر خود را براي تشريح آن و تحليل آن وقف كرده بود. مبادا تصور بشود چون در كشور ما نظام جمهور اسلامي به پا شده بنابراين نيازي به مطرح كردن مباحث مربوط به حكومت از نظر تفكر اسلامي و شرايع آسماني ديگر نيست. هيچ گاه انسان و افراد يك جامعه از توجه مداوم و مكرر به يك سلسله اصول و تعاليم كه مباني اصلي زندگي اجتماعي آنها بر آن اصول بايد مبتني شود، بي نياز نيستند. وقتي شما قرآن را مورد مطالعه قرار مي دهيد مي بينيد پاره اي از مطالب را مكررا گوشزد مي كند. آنها مطالبي هستند كه در زندگي انسانها از اهميت درجه اول برخوردارند. از نظر اديان الهي و شرايع آسماني تعاليم مربوط به حكومت كه روابط اجتماعي انسانها بر آن تعاليم بايد استوار بشود از مطالب درجه اول است در رديف توحيد است. مطلبي است بسيار مهم به اين جهت مكررا در قرآن مورد توجه قرار مورد توجه قرار مي گيرد و بر مسلمانان است كه دائماً بر اين اصول و تعاليم توجه كنند تا اگر به آن تعاليم و اصول نرسيده اند تلاش كنند بدانها برسند واگر بطور نسبي به آنها رسيده اند با بازگو كردن دائمي اين اصول سعي كنند كه گرد و غبار بر چهره آنها ننشيند و آن اصول دچار تحريف نشود نعمتهايي كه از طرف خداوند به انسانها مي رسد، پاسداري مي خواهد. اين نعمتها بدون پاسداري نمي ماند دچار تحريف مي شود، دچار تغيير مي گردد. نعمتهاي فكري و مربوط به روابط انسانها در زندگي اجتماعي هم همينطور است. اينطور نيست كه اگر مردمي بطور نسبي اصول صحيحي را پيدا كردند و مبناي زندگي خود قرار دادند، دائماً آن اصول آنچنان بماند، نه اينطور نيست جوامع از حالت سلامت به حالت سلامت به حالت بيماري مي گرايند واز حالت بيماري بر اثر تلاش آن مردم به سلامت مي گرايند.
تنوع و تغيير دائماً در جوامع هست.
بنابراين خوانندگان ما توجه كنند و استنباط كنند كه چرا توجه مي دهيم به اصول و تعاليم اسلام درباره حكومت اين اصول همچنان يكي از مهمترين مسائل جامعه ما است و همواره چنان هم خواهد بود … بحث را در تحت چند نكته شروع مي كنم و چند نكته را براي رساندن يك مطلب كه در نظرم هست توضيح مي دهم.
قبلاً عنوان آن مطلب را عرض مي كنم براي آن عده اي كه اهل مطالعه و درس و بحث هستند فكر مي كنم مطلب قابل توجهي باشد. عنوان مطلب اين است كه از نظر شرايع آسماني و اديان الهي نه تنها از نظر اسلام بلكه از نظر همه شرايع آسماني در تنظيم روابط انساني، تنظيم اين روابط بر اساس يك نوع تبادل ملايم و با كرامت انساني و خوداري از هر نوع اعمال زور و قدرت بي جاست نه شكل حكومت اين مسئله را باز مي كنم كه منظور چيست. يك وقت در يك جامعه فكر همه به اين مصروف مي شود كه شكل حكومت يك جامعه چيست؟ آيا حكومت كنندگان از طريق انتخاب روي كار مي آيند؟ يا از طريق انتخاب روي كار نمي آيند، مثلاً به صورت وراثت پسري بعد از پدري روي كار مي آيد و حاكم مي شود اگر ما در اين باره بحث كنيم كه چگونگي روي كار آمدن حاكم فلان جامعه از طريق انتخاب است نه از طريق وراثت در شكل حكومت بحث كرده ايم، يعني در اين بحث كرديم كه آيا شكل حكومت چگونه منعقد مي شود، حكومت چه شكلي حكومت درست و نادرست را اين مي دانند كه آيا در جامعه اي انتخابات وجود داشته باشد مي گويند كيفيت روي كار آمدن حاكم يك كيفيت درستي است اگر انتخابات وجود نداشته باشد فرض كنيم در يك خانداني فرزندي پس از پدر كه حاكم بوده است به طور وراثت به حكومت برسد گفته مي شود نه در آنجا حكومت نامشروع است زيرا حاكم از طريق وراثت به حكومت رسيده است بسياري از ذهنها محاسبات را اينچنين انجام مي دهند ولي غفلت مي كنند از يك مطلب اساسي و آن مطلب اساسي اين است كه آنچه مهمتر از شكل حكومت است آنچه كه مهمتر از بررسي اين مطلب است كه آيا حاكم از طريق انتخابات روي كار آمده يا از طريق وراثت اين مطلب است كه در پرتو حكومت اين حاكم گر چه از طريق انتخاب روي كار آمده باشد رابطه انسانها در آن جامعه چگونه است؟ روابط انسانها عادلانه تنظيم شده است؟ ازامكانات اقتصادي موجود در آن جامعه افراد آن جامعه به طور عادلانه استفاده مي كنند؟ از حقوق بشر مانند آزادي تفكر و آزادي بيان بطور عادلانه استفاده مي كنند؟ روابطي كه ميان انسانها در آن جامعه استوار است بر چه اساسي است؟ بر اين اساس است كه هر انساني بتواند استعدادهاي خودش را شكوفا سازد يا بر اين اساس است كه استعدادهاي عده اي از انسانها در خدمت تمتع و بهره وري عده ديگري ازانسانهاي آن جامعه است؟ چه نوع است اين تنظيم روابط؟ توجه شرايع آسماني و اديان الهي به اين مسئله دوم معطوف است، (در درجه اول) مسئله اول كه شكل حكومت در جامعه است اين از اهميت درجه دوم برخوردار است در تفكر اديان آسماني آن مسئله را نيز با معيار اين مسئله مي سنجند مثلاً در قرآن مجيد درباره حكومتهاي بني اسرائيل سخنان زيادي گفته شده است ما مي بينيم در پاره اي از حكومتها مربوط به بني اسرائيل حكومت ارثي بوده است حكومتي كه در دست آل افتاده بود، حكومتي كه سليمان داشت حكومتي كه پاره اي از ملوك ديگر بني اسرائيل داشتند اينها حكومت هاي انتخابي نبود اينطور نبود كه مردم آن زمان جمع شوند و كسي را به حكومت انتخاب كنند. همه آنها هم حكومت انتصابي از جانب خدا نبود بعضي از آنها حكومت انتخابي از جانب خدا بود مثل حكومت داوود اما در آن حكومتها، در حكومت آل داوود حاكمهايي وجود داشتند كه بر اثر عرف و سنت آن زمان از طريق وراثت به حكومت مي رسيدند و كسي هم به آنها اعتراضي نمي كرد خدا در قرآن مي گويد اي آل داوود، شما شكر بكنيد در برابر نعمتهايي كه ما به شما داديم و وقتي نعمتها را بر مي شمارد مي فرمايد: يكي از نعمتهاي خداوند بر شما اين بود كه در ميان شما خداوند ملوك قرار داد، حاكمان قرارداد شما خانداني بوديد كه سلطنت ( سلطنت به معناي حكومت) دست شما بود پاره اي از افراد در اين خاندان وجود داشتند كه عرض كردم بر حسب عرف و سنت آن روز حكومت آنها ارثي بود از نظر اديان الهي اين حكومتها مشروع بودند چرا مشروع بودند به دليل آن مطلب ديگري كه الان مي خوانيم توضيح بدهم. زيرا در تفكر قرآني و در تفكر شرعي مشروعيت يك حكومت و مقبول بودن يك نظام حكومتي در درجه اول بستگي به اين دارد كه حاكم چگونه رفتار مي كند با محكومين و در پرتو آن نظام حكومتي، روابط انسانها با يكديگر صحيح تنظيم شده يا نه؟ چون ملاك اين بوده و كيفيت رفتار فرمانروايان آل داوود قبل از انحرافشان به گونه اي بوده است كه درزير سايه حكومت آنها روابط انساني در آن جامعه درست تنظيم شده بود عادلانه بود، خالي از ستم بود. خداوند مي گويد كه اين حكومت مشروع بود و چنين حكومتي را از نعمتهاي خودش بر آل داوود و بر بني اسرائيل مي شمرد. مهم اين نيست كه من به كسي رأي مي دهم كه او روي كار مي آيد يا از طريق ديگري روي كار مي آيد. مهمتر اين است آن كس كه در هر حال و به هر كيفيت روي كار مي آيد با من كه محكوم او هستم چگونه رفتار مي كند، جامعه را چگونه اداره مي كند، در پرتو حكومت او انسانها چه مي شوند، به كجا مي روند چه مي كنند و چگونه ساخته مي شوند. اين است كه آن چيزي كه قرآن انگشت روي آن مي گذارد. اهميت انتخابات هم از اين بعد مورد نظر است. ما مي بينيم كه در زمان حضرت علي سلام الله عليه، مسئله بيعت مطرح است، در زمان آل داوود مطرح نيست حتي در زمان پيامبر مطرح است. در عقبه اولي و عقبه ثانيه دوبار مردم مدينه و عده اي از مردم مدينه در مكه قبل از آنكه پيامبر هجرت كند با پيامبر بيعت مي كنند؟ يعني با او قرارداد مي بندند كه حكومت او را بپذيرند و به يك سلسله اصول تن بدهند وازآن اصول تخلف نكنند. در قرآن كريم چند بار مسئله بيعت مطرح شده است كه يكي از آن بيعتها به بيعت النساء معروف است. بيعت بانوان با پيامبر خوب اين يك نوع قراردادي بوده است كه در آن عصر مردم با شخصي كه مي خواست حاكم آنها باشد اين قرارداد را متعقد مي كردند و يك پيمان دو جانبه اي بوجود مي آمد و نوعي انتخاب بود، علاوه بر اينكه از طرف خداوند كه به پيامبر منصب حكومت داده شده بود مردم قرارداد مي بستند، بعد از پيامبر با خلفا قرارداد حكومت بستند. بعد از آنكه عثمان خليفه سوم كشته شد آمدند خدمت علي (ع)، گفتند امروز هيچ كس را شايسته تر از تو براي امر خلافت نمي دانيم و مي خواهيم با تو بيعت كنيم، علي (ع) فرمود بيعت من درخانه من بطور خصوصي نمي تواند انجام بشود، فردا كه جمعه است بيائيد در مسجد بطور آشكار و علني با من بيعت كنيد.
فردا آمدند در مسجد، علي (ع) رفت بالاي منبر فرمود اي مردم شما ديروز آمديد بيعت را به من پيشنهاد كرديد ولي من به شما گفتم كه من وزير شما باشم بهتر است از اينكه امير شما باشم، چون من سخت گيرم در كار حكومت. اما شما اصرار كرديد كه نه شما بايد امير باشيد، و امروز قرار شد كه با من بيعت كنيد، حالا كه مي خواهيد بيعت كنيد ولي من به شما اعلام مي كنم، بيعت شما با من به اين معنا نيست كه ندر هم و ديناري بر اثر اين بيعت به من اختصاص پيدا كند، به اين معنا نيست كه يك سلسله حقوق و امتيازات به من اختصاص پيدا كند. در تعبيراتش دارد كه يك در هم بيش از آنچه كه به شما اختصاص پيدا مي كند به من اختصاص پيدا نمي كند، فقط كليدهاي اموال شما در دست من قرار مي گيرد. پس در عصر (ع) مردم حاكم را پيدا مي كنند به شكل بيعت. مردم رشد بيشتري دارند، مي خواهند روابطشان را با حاكم بر اساس انتخاب تعيين كنند بنابراين شكل حكومت هم بر ايشان مطرح است.
قرآن بيعت با پيامبر و علي را هم درست تلقي مي كند. مسلماً اگر در زمان علي كه مردم عقيده شان اين بود كه حاكم از طريق بيعت روي كار بيايد، اگر كسي از طريق غير بيعت روي كار مي آمد، فرضاً از طريق يك كودتا روي كار مي آمد آن حكومت مشروع تلقي نمي شد، زيرا در عرف آن روز و بنا به خواست مردم در آن روز مي بايست رأي آزادانه بدهند كه همان بيعت بود. اما در حكومت ال داوود، خواست مردم، عرف مردم و سنت مردم اين بود كه حاكمي كه رفت فرزندش حكومت كند. اما آنچه كه هم در آن عصر پيامبر و علي مهم بود اين بود كه در هر دو دوره شرايع الهي از مردم و از حاكم مي خواست كه در پرتو حكومت حاكم، روابط انسانها روابط عادله باشد، روابط انساني باشد. آيات متعددي در قرآن مجيد است كه عملكرد زشت حاكمان را با محكومين شديداً مورد حمله قرار مي دهد. يكي از آيات آيه 34 سوره نمل است. اين آيه را قرآن از قول آن زني كه سليمان ره او نامه نوشت (بلقيس) نقل مي كند و قرآن ممضون اين قول را تأئيد مي كند، آيه اين است: ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلوا عزه اهلها اذله: پادشاهان هنگاميكه به سرزميني وارد مي شوند آن سرزمين را فاسد مي كنند و انسانهاي باشرفت و با عزت آن سرزمين را به خوار تبديل مي كنند. قرآن مي گويد اين روش غلط است.
از زبان ملكه صبا نقل مي كند اما صحه روي اين مطلب مي گذارد كه اين روش غلط است. شرايع مي گويند اين مهم است كه رابطه حاكم و محكوم رابطه افساد نباشد. رابطه جلوگيري از رشد استعدادها نباشد. نظام اجتماعي اين گونه تنظيم نشده باشد كه انسانها نتوانند شكوفا شوند. شكوفائي صحيح، رشد استعدادهائي كه خدا به علت اعطاي آنها بر آدم منت مي گذارد مورد نظر است استعدادهائي كه قرآن مجيد به مقتضاي آيه و لقد كرمنا… آنها را تصديق مي كند. آيه اي ديگر درباره نوع رابطه فرعون با مردم جامعه اش مي باشد. اعتراضي كه قرآن بر فرعون دارد از زبان موسي است. اعتراض موسي بر فرعون چنين است: و تلك نعمه تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل و قتي موسي فرعون را دعوت ميكند فرعون مي گويد آيا تو همان نيستي كه در كنار ما و در دامن ما پرورانده شدي حال اين چنين گستاخانه با ما حرف مي زني؟ موسي جواب مي دهد كه: تو بني اسرائيل را به بردگي كشيده بودي و به علت آن سياست غلط و ستمكارانه تو بود كه فرزند پسر بني اسرائيل را در برهه اي از زمان مي كشتي و بر اين اساس مادر من از ترس جان مرا داخل صندوقي گذاشت توي آب رها كرد و آب به كنار كاخ تو آورد ومأمورين تو مرا گرفتند و به اين نحو گذر من به كاخ تو افتاد و من در كاخ تو بزرگ شدم، آيا همين وضع را كه در اثر استعباد و بهره وري تو از بني اسرائيل بوجود آمده بود، مايه منت براي من قرار مي دهي؟ پس اعتراض موسي به فرعون اين است كه رابطه اش را به بني اسرائيل بگونه بردگي و بندگي تنظيم كرده است. آيه 54 سوره زخرف مي فرمايد، فاستخف قومه فاطاعوه انهم قوما فاسقين، قرآن به فرعون اعتراض مي كند كه وي قومش را خيلي خفيف شمرد، آنها راتحقير كرد و به انها تلقين كرد كه شما خيلي ناچيز هستيد و آنقدر با روش تحقير با قومش برخورد كرد تا آنها از او اطاعت كردند. اعتراض قرآن اين است كه رابطه حاكم و محكوم به اين شكل درست نيست. در سوره ق آيه 45 خطاب به پيغمبر مي فرمايد: و ما انت عليهم بجبار تو نسبت به آنها جبار نيستي، جلوي شكوفا شدن استعدادها را نبايد بگيري. اين شان تو نيست پادشاهان فاسد اين كار را مي كنند تو با پيام را ابلاغ كني تا آزادانه به پيام تو ايمان بياورند روابط اجتماعي انسانها در جامعه ايكه تو حكومت مي كني بايد بر اساس پذيرشهاي آزاد باشد. اينطور نتيجه گيري مي كنم كه آنچه كه به عنوان يك اصل وجود دارد در شريعت اسلام و در اديان ديگر اين مسئله است كه ملاك و معيار سالم يا ناسالم بودن يك نظام، اين است كه روابط انسانها در آن نظام چگونه است آيا قوانين و مقررات به گونه اي تنظيم شده كه يك عده از سيرنمي خوابند و يك عده از گرسنگي؟يك عده استعدادهايشان ضايع مي شود به دليل اينكه خيلي سيرند. آدم وقتي خيلي سير باشد استعدادش ضايع مي شود، آدمها كه خيلي دنبال رفاه باشند استعدادهاي خود را بر باد مي دهند. كساني هم كه خيلي گرسنه باشند آنها هم مجال شكوفائي استعداد برايشان پيدا نمي شود. آيا نظام طوري است كه عده اي مي توانند به مقامات عالي تحصيل برسند و عده اي نمي توانند؟ آيا يك ده مجال انديشيدن مطالعه دارند و يك عده ندارند؟ يك عده عقايدشان را مي توانند بيان كنند يك عده نمي توانند؟ يك عده فرزندانشان خوب رشد مي كنند؟ آيا يك عده در خدمت يك عده ديگر هستند؟ اين چيزهايي است كه در قانون اساس ما در دو فصل به حق به آنها توجه شده است، توجه دقيق هم شده، يكي در فصل حقوق ملت ويكي در فصل تنظيم اصول اقتصادي كشور. اين تعبيرات در قانون اساسي آمده كه در جمهوري اسلامي ايران سلطه پذيري ممنوع است، بهره كشي انسان از انسان ممنوع است،وسايل كار بايد در اختيار همه افراد كه توانائي كار دارند قرار داده شود. آن چيزي كه آزادي انسان را تأمين مي كند و عدالت اقتصادي و اجتماعي را تأمين مي كند، اينها مسائلي است كه در قانون اساسي كليات آن آمده است. يعني توجهي به اين مسئله بوده است كه اين مطلب كه ما در انتخابات رياست جمهوري و يا در انتخابات مجلس، انتخابات را ملاك بدانيم اين ملاك اول نيست ممكن است انتخابات در يك مملكتي وجود داشته باشد اما آنچه كه مهم است و قانون اساسي هم به آن توجه كرده اين مسئله است كه بالاخره پس از انتخابات آنچه كه در جامعه مي گذرد چيست؟ و اين جامعه كه مانند كارخانه است كه بايد كار كند و محصول بدهد چه جور انسانهائي را تحويل ميدهند. استعدادها را شكوفا مي كند يا نه؟ اين مورد توجه قانون اساسي است. و از نظر شريعت هم مطلب همين است. چون ما به عنوان انسانهاي مومن به عالم غيب، مومن به خداي جهان، معتقديم كه خداي جهان، معتقديم كه خداي جهان اصول زندگي را براي ما معين كرده است. اصول زندگي كردن همان شريعت است، شريعت كه به گوش شما مي خورد همين است.
اينكه در قرآن كريم مي گويد: ما براي جوامع مختلف شريعت داديم و به شما مسلمانان هم شريعت داديم، اين شريعت يعني اصول كلي زندگي خود را با آن تطبيق بدهند ما معتقديم كه اين شريعت كه از طرف خداوند به انسانها داده شده ر طول تاريخ، همه جوانب زندگي را فرا مي گيرد تنها به زندگي فردي ناظر نيست كه راست بگوئيد و دروغ نگوئيد. البته اين يكي از اصول شرايع است شريعت ما و شرايع انبياء ديگر، اصول زندگي انساني را در همه ابعاد بيان كرده است و يكي از مهمترين ابعاد زندگي انسان مربوط است به حكومت. از نظر شرايع آسمان مهمترين مطلب مربوط به حكومت اين است كه نظام جامعه بايد مصداق ولايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله باشد، آن چيزي كه پيامبر به مسيحيان مي گويد: بيائيد يك نظامي بوجود باوريم كه به گونه اي باشد كه هيچكدام از ما ارباب ديگري نباشد. در حكومت مورد نظر شرايع، معلم معنا دارد رهبري كننده به خير معنا دارد، اما ارباب معنا ندارد. اين اصل در همه اديان هم بود. آنهائي كه مي خواهند در نظام حكومتي اسلام مطالعه كنند اين قسمت را مطالعه كنند. بعضي از جوانان ما راه صحيح مطالعه را نمي دانند يا آن مسئله اصلي را كه بايد مطالعه بكنند آن را مطالعه نمي كنند، دنبال مسائل فرعي هستند مثلاً دنبال اين مسئله زياد مي كردند كه بينيم مسئله انتخابات چگونه بوده است شما در صدر اسلام بيعت را مي بينيد، بيعت يك نوع انتخاب بوده اما مربوط به همه مردم نبوده است، انتخاب اهل حل و عقد بوده است. عرف و سنت بر اين بود كه وقتي در مدينه بيعت مي كردند آنچه كه مقتضاي اين بيعت بود براي مردم ديگر لازم الاجرا و لازم الاتباع بود، اين عرف آن زمان بود. اما حالا كسي كه مي خواهد مطالعه بكند دنبال آن چيزي مي گردد كه امروز متداول است و بايد همين طور باشد اين است كه مثلاً گفته مي شود همه كساني كه بلوغ و رشد دارند مي توانند در انتخابات شركت كنند. حالا وسائل ارتباط جمعي هست، جامعه مانند خانه اي شده، سراسر ايران به اين گستردگي با حدود 40 ميليون جمعيت همه مي توانند در انتخابات شركت كنند و چند روز بعد هم نتايج انتخابات اعلان مي شود. اين امكانات الان هست كه يك مسئله جديد است. شما هر چقدر كتابهاي حديث و روايات را بگيرديد در صدر اسلام چنين چيزي را پيدا نمي كنيد كه پيامبر يا حضرت علي (ع) فرموده باشد كه تمام مردم مسلماني كه در گوشه و كنار اين سرزمين اسلامي هستند حق انتخاب كردن دارند، اين حرفها آنروز نه معنا داشت و نه عملي بود. عرف و سنت مردم آن زمان اين بود كه ريش سفيدها، عده اي از مردم هم كه در آنجا بودند بيعت مي كردند بنابراين اگر كسي مي خواهد مسائل اساسي حكومت را مطالعه كند، روش اين است كه مسئله اساسي كه رابطه پيامبر با مردماست مطالعه كند رابطه علي با مردم را مطالعه كند. اهميت مسئله عدالت اقتصادي را در نظام پيامبر وعلي (ع) مطالعه كند نظام خلفاي قبل از علي را مطالعه كند اين مسئله را كه روابط انساني در آن جامعه چه بود، پيامبر و علي چقدر نسبت به ان حساس بودند. مطالعه اگر اينطور پيشرفت بكند يك سلسله اصول و معيارهائي به دست مي آيد، انسان سردرگم نمي شود. وقتي معيار تنظيم روابط انسانها در يك جامعه بدست آمد هر جا روبط بر طبق همان معيار باشد مي گويند به همان اندازه كه روابط سالم و مطابق اصول تنظيم شده به همان مقدار به يك حكومت سالم و مورد نظر اسلام نزديك شده ايد و اگر نوع روابط خيلي از آن معيارها دور باشد به همان اندازه از يك حكومت مطلوب مورد نظر اسلام دور هستيد و بعد آدمي در اين باره مي انديشد كه چه بكند تا به تنظيم روابط بر اساس معيارهاي حق نزديك شود. اين مسئله مهم است و در ساير جنبه هاي زندگي هم همينطور است . در رابطه پدر و مادر و فرزند باز مسئله همين است اگر كسي بخواهد نظام تربيتي را از نظر تفكر اسلامي مطالعه بايد چنين مطالعه كند كه در تفكر اسلامي رابطه پدر و مادر با فرزند چگونه بايد تنظيم بشود، و رابطه با همسايه رابطه معلم با دانش آموز و رابطه ساير افراد با يكديگر چگونه بايد تنظيم بشود. مسئله اصلي چگونگي تنظيم روابط انسانهاست.
دعواي اصلي پيامبران با مخالفانشان در آن قسمت كه مربوط به زندگي اجتماعي مي شده اين بوده كه اين رابطه ها چگونه هست. مطلب آخري كه مطلب چهارم هست در اين رابطه مصداق استعباد يعني به بندگي كشيدن بني اسرائيل، كه حضرت موسي به فرعون مي گويد تو بني اسرائيل را به پيغمبر مي گويد تو جبار نيستي. يا در آن آيه كه مي فرمايد ملوك افساد مي كنند آيا مصداق افساد، مصداق عبوديت، مصداق جباريت در همه عصرها و همه جامعه ها چيز ثابتي است؟ در جامعه هاي مختلف وعصرهاي مختلف اين مصداقها فرق مي كند. ممكن است مطابق احساس و خواست مردم يك جامعه و آگاهي و تشخيص مردم آن جامعه چيزي مصداق جباريت باشد كه چنان نوع از جباريت در جامعه ديگر وجود نداشته باشد. مثال در امور اقتصادي عرض مي كنم. مسأله احتكار را كه مبتلا به ماست عرض مي كنم. در صدر اسلام مردم در داخل يك سلسله روابط خاص اقتصادي با هم زندگي مي كردند. اگر كسي رابطه اش را با ديگران در صدر اسلام بر اساس احتكار مايحتاج مسلمين تنظيم مي كرد اين آدم جباريت مي كرد.
اين آدم مردم ديگر را به عوبديت مي كشيد و حكومت هم موظف بود جلوي احتكار را بگيرد جلوي اين رابطه غلط استثماري عبوديتي را بگيرد. اما مصداق عبوديت و جباريت در احتكار آن روز چه بود؟ متناسب با اقتصاد آن روز همان چهار پنج چيز بود كه در رساله مي گويند، اما امروز چطور؟ امروز اگر قرار باشد براي احتكار مصداق معين كنيم شامل چه چيزهائي مي شود؟ امروز شامل مايحتاج زندگي مردم مي شود . خيلي بيش از آن چهار چيزي است كه در رساله آمده، امروز بسياري از مواد هست كه اگر بدست مردم نرسد و احتكار بكنند، گرانفروشي بكنند، عده اي بزحمت و ناراحتي مي افتند، براي اينكه كيفيت زندگي فرق كرده است. مثال ديگر اينكه در قرآن كريم هست كه بيع حلال است. اما بيع مصداقش چيست؟ امروز به شخصي كه مي نشيند در تجارتخانه اش و با يك تكان دادن نوك قلم 2 ميليون 3 ميليون به جيب مي زند، اين آيا واقعاً مصداق بيع حلال است؟ البته در دنياي امروز به اين كار هم مي گويند خريد و فروش، ولي صحبت در اين هست كه آيا تعبير بيع در آيه شريفه اين نوع از بيع را هم شامل مي شود؟ بنابراين مي خواهم عرض كنم كسانيكه مطالعه در مسائل اسلامي مي كنند اين را توجه داشته باشند كه آن قسمت از مفاهيم قرآن كه ناظر بر واقعيتهاي اجتماعي و روابط انساني است اينها در طول زمان مصداقهايشان فرق مي كند.
تمام عرايض من در سه اصل زير خلاصه مي شود:
1- مسلماً شريعت ما درباره حكومت يك سلسله اصول مسلم دارد.
2- مهمترين مطلبي كه در شريعت اسلام در اين باره هست اين است كه تنظيم روابط انسانها در داخل يك جامعه نبايد بر اساس عبوديت و جباريت و فساد باشد.
3- در بررسي اين مطلب اگر در قرآن كريم و احاديث به تعبيراتي بر مي خوريم بدانيم كه مصداقهاي اينها در جامعه هاي مختلف فرق مي كند بايد مصداقهاي درست هر يك را در هر عصري پيدا كنيم.
و سخن آخر اينكه، انديشيدن، فهميدن يادگرفتن و ياددادن، اكنون هم مهمترين وظيفه است. خداوند بههمه ما توفيق اداي دين به جمهوري اسلامي را عطا فرمايد.