پيام هاجر 10آبان62 شماره 68
انگيزه قيام امام حسين(ع)
- از انگيزه هاي بسيار مهم واساسي پيدايش حادثه «عاشورا»، ماجراي وليعهدي «يزيد» و چگونگي ماهيت خلافت او بوده است كه امام ناگزير مي بايست در فرصتي مناسب ماجراي پشت پرده اين توطئه و اغفال ذهني مردم را افشا كند.
قضيه ازاين قرار بوده است كه بعد از سلح با امام حسن، معاويه در انديشة جانشين براي خود افتاد و تصميم گرفت كه حكومت و خلافت را در خانواده خود موروثي كند. براي جوسازي و ايجاد زمينه مناسب براي تحقق اين هدف شوم و شيطاني – كه بدعتي بزرگ در نظام سياسي اسلام بود – معاويه طي نامه اي به استانداران و واليان خود در سراسر جهان اسلام نوشت كه با توجه به افكار عمومي نظرشان را به خليفه دربارة اينكه آنها چه كسي را براي تصدي امر خلافت صالح و شايسته مي دانند گزارش دهند.
مردم شام«عبدالرحمن بن خالد» را براي جانشيني «معاويه» پيشنهاد كردند و اين پيشنهاد خشم خليفه را برانگيخت ولذا پس از چندي كه «عبد الرحمن» مريض شد معاويه به عيادت او رفت و پزشك مخصوص خود «يهودي» را به بهانه معالجه او مأموريت داد كه وي را به هلاكت برساند. كه چنين شد و عبد الرحمن پس از چند روز مرد. مردم مدينه هم زير بار نرفتند و معاويه والي را عوض كرد ولي باز كاري از پيش نبرد. معاويه به اين نتيجه رسيد كه تا زماني كه امام حسن زنده است چنين كاري امكان پذير نيست. اين بود كه امام را بوسيله زهر مسموم كرد و به شهادت رساند.
چندي پس از شهادت امام حسن (ع) معاويه چهارنامه براي چهار شخصيت اسلامي معروف «حسين بن علي»،«عبد الله بن زبير» «عبدالله بن عباس» و «عبد الله بن عمر» نوشت و از آنان خواست كه با خلافت «يزيد» موافقت كنند ولي آنها زير بار نرفتند و جواب رد دادند. امام حسين ضمن نامه اي در پاسخ معاويه نوشت:«نامه اي دريافت شد، نوشته بودي گزارشاتي درباره من به تو رسيده كه در آن مرا متهم بكارهائي كرده اند كه هيچ فكرش را نمي كرده مرا از آن بري مي دانسته اي… اينكه سخن چينان گزارش داده اند درست نيست. من هرگز جنگجو و تفرقه طلب نيستم بلكه خداي را بيمناكي مسئلت مي كنم كه تو و حزب بيدادگر شيطانت را از جنگ و اختلاف بركنار دارد. مگر تو نبودي كه «حجر» و ياران عابد و پارسايش را كه برضد بدعت گزاريها، جهاد و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند پس از آنكه به آنها تأمين جاني دادي به قتل رساندي؟ و با اين عمل در برابر خدا به عصيان و گستاخي برخاستي و پيمان خدا راناچيز انگاشتي؟ مگر تو نبودي كه زياد را بر مسلمانان مسلط كردي تا آن را بكشد و دست و پايشانرا از چپ و راست قطع كند و برشاخه نخل بدارشان آويزد؟پناه بر خدا، گوياتواي معاويه از اين ملت نيستي و نه ايشان با تو هم ملت وهم ملت را به فتنه نيندازم! من فتنه اي بزرگتر را از فرمانروايت بر اين ملت نيم شناسم. نوشته اي درباره خودت، دينت و ملت محمدي بينديش و تأمل كن. من به خدا كاري پرفضيلتتر و برتر از جهاد بر ضد تو سراع ندارم. جهاد، جهادي كه اگر بدان كمربندم قرب خدا را جسته ام و اگر از آن دست بردارم از خدا نسبت به تقصيرم آمرزش خواهم خواست و از درگاهش توفيق انجام كارهاي مايه رضايش را خواهم طلبيد. نوشته اي تا نقشه خصمانه عليه تو مي كشد، عليه من نيرنگ خصمانه هواهي زد آنچه ذهنت مي رسد عليه من نقشه خصمانه بكش اي معاويه! بجان خودم از ديرگاه نيكوكاران با نيرنگهاي خصمانه روبرو بوده اند، اميدوارم دسائس تو فقط به خودت زيان رساند و فقط نقشت را برد باد دهد… بدان كه خدا گذشته تباهت را زا يادنمي برد و اين را كه كودكي شرابخوار، سگباز، را بر خلق خدا فرماروائي دهي به يقين مي بينيم كه خودت را قبلاً به عذاب در انداخته اي ودينت را تباه ن اهالي كشور را ضايع كرده اي» معاويه كه با مخالفت شديد امام حسين مواجه شده بود ناگزير براي گفتگو براي گفتگو با امام و ديگر مخالفين در سال شهادت امام حسن(ع) به مدينه سفر كرد و پس از گفتگوهاي فراوان سرانجام نتوانست مخالفان را قانع سازد، ناچار به شام بازگشت. اما در سال 56 هجري، معويه بار ديگر به منظور تحميل خلافت فرزندش به مدينه سفر كرد. ولي پس از ورود به مدينه امام و سه تنن مخالت ديگر كه به ديدار معاويه رفتند وي آنان را به حضور نپذيرفت. آن چهرا تن به عنوان اعتراض و با دلايل ديگر به مكه سفر كردند. به دنبال اين ماجرا معاويه نيز به مكه رفت. در مكه آن چهار تن به ديدار معاويه رفتند، او بر خلاف مدينه به آن بسيار احترام گذاشت و هداياي فراوان بخشيد.
مراسم حج پايان يافت. به هنگام عزيمت، معاويه آنان را به حضور طلبيد و بار ديگر از آنان خواست با يزيد به عنوان خلافت بيعت كنند اما آنها بار ديگر تقاضاي معاويه را رد كردند. معاويه اينبار عصباني شد و گفت: با شما مدارا كرده ام ولي ديگر نمي كنم. من در حضور مردم نطقي ايراد مي كنم به خدا قسم اگر هر يك از شماها سخني بر خلاف را نديد فوراً سرتان را جدا مي كنم و آنگاه به فرمانده گاردش در حضور آنان دستور داد كه دو مرد مسلح بالاي سرتان را جدا مي كنم و آنگاه به فرمانده گاردش در حضور آنان دستور داد كه دو مرد مسلح بالاي سرشان بايستد تا هنگامي كهدر حين سخن گفتنش حرفي بزنند فوراً بكشندشان.
با اين وضع آنها را به سوي مسجد برد و به مردم گفت كه اين شخصيتهاي محترم نيز با يزيد بيعت كرده اند و راضي شده اند پس شما هم بيعت كنيد و مردم هم بيعت كردند. بعد از معاويه به مدينه آمد و به مردم مدينه هم به دروغ گفت كه حسين و ديگر مخالفين هم بيعت كرده اند، و سپس به شام رفت. چنانكه ملاحظه مي كنيد«معاويه»، اين سياست باز دغل كار، با توسل به توطئه و ترور و اغفال مردم، فرزند نالايق و فاسدش را با عنوان «اميرالمومنين» و« خليفه رسول الله» و جانشين بعد از خود به مردم تحميل كرد وحكومت را به رسم نظامهاي سلطنتي و پادشاهي در خانواده موروثي كرد، در حاليكه اين شيوه از جهات مختلف خلاف و بدعت بود: 1-بر خلاف سنت گزينش خلفا بعد از پيامبر بود.
2- برخلاف يكي از مواد صلح نامه منعقد با امام حسن(ع) بود كه در آن به صراحت آمده بود كه معاويه حق ندارد بعد از خود كسي را براي امر خلافت معرفي كند 3- صرف نظر از اين مسائل چنانكه ديديم – معاويه با توسل به خدعه و تهديد و ترور مردم را اغفال كرد و سكوت امام و ديگران را در مجلس كذائي مكه دليل بر رضا خواند. بنابراين، از ديد امام و هر مسلمان آگاه ديگر، چنين خلافي صدرصد اسلامي و ناقص اصول ديانت بود چرا كه از سوئي شخص يزيد حداقل صلاحيت براي تصدي چنين امر مهمي را نداشت و از سوي ديگر شيوه انتخاب او خلاف مباني اسلامي و خلاف ضوابط گزينش خليفه بود و لذا امام مترصد فرصتي مناسب بود كه فرياد رساي اعتراضش رابه گوش ملت اسلام برساند كه: من هيچگاه با خلافت يزيد موافقت و بيعت نكرده ام و اينكه معاويه در مكه به در حضور ما اعلام كرد كه بيعت كرده ايم دروغ بوده است، هرگز چنين بيعتي صورت نگرفته است. و اما اينكه دز آنجا سكوت كرديم و سخن معاويه را تكذيب نكرديم به اين علت بوده است كه جان مادر خطر بود و اگر لب به سخن مي گشوديم بيدرنگ كشته مي شديم. كشته شدن ما مهم نبود، مهم اين بود كه مخالفت خود را به مردم ابلاغ نكرده، صدايمان خاموش مي شد و ثانياً كشته شدن ما تأثير زيادي در اوضاع حاكم روز نمي كرد، و صداي شهادت ما بگوش كسي نمي كرد، و صداي شهادت ما بگوش كسي نميرسيد و ثالثاً بدين ترتيب خون مألوث مي شد و …
بعد از مرگ معاويه، يزيد با خامي و غروي كه داشت، طي نامه اي از «وليد بن عقبه» فرماندار مدينه خواست كه از حسين بيعت بگيرد و اگر امتناع كرد، گردنش را بزند و بدين ترتيب يزيد، فرصت مناسب رابراي امام بوجود آورد و امام نخستين حركت اعتراضي و افشاگرانه اش را هجرت نابهنگام بسوي مكه آغاز كرد و پس از چند ماه توقف در مكه بازنابهنگام، در موسم حج، از احرام بيرون آمد و بسوي عراق حركت كرد وسرانجام در كربلا به شهادت رسيد. امام در طي اين سفر خونين توانست پرده هاي فريب معاويه و باند اموي را پاره كند و دروغهاي معاويه را آشكار سازد و با حكومت موروثي به سبك ايران و روم مخالفت كند و دروغهاي معاويه را و خطر اسلامي جاهلي و اموي را براي هميشه به ملت مسلمان اعلام كند و چه زيبا وعميق امام در انجام رسالتش موفق شد!
3- از هدفهاي ديگر قيام عاشورا انجام وظيفه و فريضه عموي «امر به معروف و نهي ازمنكر» بود. با اين توضيح كوتاه كه: اصولاً هر فرد مسلماني كه به اصول ديانت پايبند است بحكم آيات فراوان قرآن وسنت نبوي بر او واجب است كه در برابر انحرافات، گناهان، اهميت گناه و با توجه به مراتب امر به معروف و نهي از منكر و نيز با توجه به امكانات و شرايط حداقل تنفر و اعتراض خود را از منكرات ابراز كند اين وظيفه هر مسلماني است. روشن است كه امام حسين قبل از آنكه امام باشد مسلمانان است و لذا بر او فرض است كه در برابر خطر مسخ اسلام و در برابر ستمگريها و بدعت گذاريهاي خلاف اموي مقاومت كند و فرياد اعتراضش را بلند كند. البته با توجه به متون تاريخي، امام در گذشته هم ساكت نبوده و همواره در مكاتبات با معاويه و يا در ارتباط با مردم حقايق را مي گفته و ماهيت حكومت معاويه و شرح جنايات او را مي گفته و ماهيت حكومت معاويه و شرح جنايات او را باز گو ميكرده و مردم را به اعتراض و انتقاد دعوت مي كرده است، ولي بعد از مرگ معاويه و وري كار آمده يزيد، هم بدعت وخيانت به اوج به اوج رسيده و هم شرايط دگرگون شده و براي يك فرياد رسا- هر چند خونين – كه تا اقصا نقاط جهان اسلام و تاريخ برسد و براي هميشه عميق انحراف اسلام و تاريخ برسد و باري هميشه عمق انحراف را نشان دهد، فراهم آمده است و اين است كه امام آگاه و موقعيت شناس از اين فرصت تاريخ حداكثر استفاده را براي انجام امر به معروف و نهي از منكر مي نمايد.
اميد است كه همه ما از رهروان راه سرخ حسين (ع) باشيم و امر بمعروف و نهي از منكر را در هيچ شرايطي از ياد نبريم.