پيام هاجر اسفند سال 60 شماره30
چرا منتظري و مشكيني؟!
تاريخ پر مجراي هزار و چهارصد ساله و تشيع سراسر «جهاد» است و «شهادت»، نبرد است و ستيز، حماسه است و جوانمردي ! جهاد و ستيز مرز داران فضيلت و تقوي و دين و كرامت انساني با قلعه نشينان خروج كرده بر انسان و كفر و شيطان و نابود كننده فضائل انساني و الهي! اسلام، به عنوان يك «مكتب»، «ايدئولوژي» و جهان بيني «كامل» براي «تزكيه» انسان و اجراي «قسط» در جامعه انساني و به دست افراد انسان است و بعد از پيامبر كه چنين ديني دستخوش انحراف عملي و بازيچة قدرتهاي سياسي و دنيا پرست شد و رفته رفته از هدفهاي اساسي اش بازماند و نه از «تزكيه» اثري ماند و نه از «قسط» نشان اندكي از مسلمانان آشنا به روح و جهت گيري سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصادي و تربيت يافته معنوي بودند كه با تمام وجودشان به جهاد و تلاش و مبارزه در ابعاد فكري، سياسي و اجتماعي با سردمدارن جهل و شرك و جاهليت و دنيا پرستي برخاستند. هر چند در تمام مذاهب فقهي و جريانهاي مختلف سياسي اسلامي چنين افرادي پيدا مي شدند ولي عمده ترين نيروهاي مقاوم و مجاهد، بويژه در قرون نخستين تاريخ اسلام، از تفكر و مذهب شيعي به رهبري ائمه شيعه، برخاسته اند، ولذا مبارزترين و انقلابي ترين فرقه و مذهب در تاريخ شيعه و شيعيان بوده هستند و اين است كه بايد گفت تاريخ شيعه را با «مركب خون» و «قلم اجساد» نوشته اند.
شيعه همواره كوشيده است كه براي «فلاح انسان» و تحقق نزكيه و قسط از دو نيروي عظيم «كتاب» و «آهن»، يعني مبارزه فكري و فرهنگي و تعيير بينشها و انديشه و تحول روحي و معنوي ودروني انسانها و نيز مبارزه نظامي و اتكا به قدرت استفاده كند و اين است كه در تمدن اسلامي شيعي، متعالي ترين انديشه ها و بزرگترين روحهاي رشد يافته عرفاني و معنوي و همچنين درخشنده ترين چهره هاي انقلابي و قهرمانان ستيزگر با ظلم و ستم را مي بينيد، كتاب و تفنگ قرآن و شمشير، در دو دست شيعه، پيوسته بر افراشته و نمايان بوده است.
اين جهاد دو بعدي مستمر، بعد از پيامبر، در دوره 250 ساله امامت، با رهبري ائمه معصوم شيعي بوده است و در دوره غيبت با «نيابت عامه» و علما و فقهاي واجد شرايط تا آنجا كه در طول 1100 ساله غيبت، صفي طولاني از شهدا و مجاهدان و ستيزگران با باطل را مي بينيم كه پيشاپيش آنها چهره هاي درخشان علماي مبارز شيعي قرار دارد.
در عصر ما، پيشتازان مبارزه اسلامي، فقها و علماي امام گونه و «وارث پيامبران» بوده اند، از پديد آورندگان مشروطه تا كنون «سيد جمال» ، «مدرس» ، «طالقاني» و «خميني» نامهايي هستند كه در رأس هرم نهضت اسلامي يك قرن اخير مي درخشند سيد جمال عالم آگاهي كه در اوج قدرتمندي غرب استعمارگر و نهايت ضعف و انحطاط مسلمين به پا خاست و با شعار: بازگشت به اسلام خالص وحدت كلي جهان اسلام و آموختن علوم روز براي تجديد فرهنگ و تمدن اسلامي، روح بيداري و آگاهي و مقاومت و يافتن هويت فرهنگي و اسلامي را در مسلمانان دميد و پس از قرنها انحطاط، امت عظيم اسلامي را به نجات و استقلال دعوت كرد، و بدين ترتيب نهضت بيداري مسلمين آغاز شد. در ادامه اين حركت اين حركت «مدرس» را مي بينيم كه هوشيارانه «دين» و «سياست» را به هم آميخت و در بعد مبارزه سياسي توانست اسلام را به عنوان مكتب نجات انسان معرفي نمايد و با پاكي و پارسايي و شجاعت و سرانجام شهادتش الگوي ايثار و پايمردي و مقاومت گردد كه در دوره مسخ مشروطيت و شكل گيري نظام جديد وابسته كه مظهر آن «رضاخان» بود، چنين مقاومتي بوسيله «مدرس» از درخشندگي و اهميت خاصي برخوردار است. بعد از پايان دورة سياه بيست ساله رضا خاني، «طالقاني» را مي نگريم كه قرآن را به «صحنه» مي آورد و «پرتوي» از آن را بر دلهاي مرده و نيم مرده جامعه ايراني بويژه نسل جوان و تحصيلكره كه در آن سالها به شدت از مذهب گريزان بود و تحت تأثير ايسم هاي شرقي و غربي قرارگرفته بود مي تاباند و با مبارزه سياسي و اجتماعي اش درس «جهاد و شهادت» را به مردم مي آموزد و تا سال 42 برجسته ترين چهره روحاني و مبارز در ايران محسوب مي شود و از آن پس تا 19 شهريور 58 دومين شخصيت روحاني و محبوب و موثر در ملت و انقلاب در كنار رهبر انقلاب قرار مي گيرد.
از سال 42 به بعد متعالي ترين و جامع ترين شخصيت فقهي و انقلابي و روحاني شيعه، يعني «امام خميني» را مي بينيم كه با كوله باري از تجربه ها و ميراثهاي تاريخي، نهضت صدساله اسلامي را به ثمر مي رساند و به آرمانهاي تمامي آزادي خواهان مسلمان ملت ما جامه عمل مي پوشاند و نظام وابسته را كه بزرگترين مانع حاكميت ديني بود از سر راه بر مي دارد و «جمهوري اسلامي» را به منظور تحقق اسلام واقعي و بي پيرايه تأسيس مي نمايد.
… و اكنون مهم ترين مسئله در رابطه با آينده انقلاب و نظام جمهوري اسلامي مسئله رهبري و چگونگي اعمال رهبري است. هر چند در قانون اساسي حدود اختيارات رهبر يا شوراي رهبري ونحوه اعمال و نحوه اعمال رهبري مشخص است ولي بلحاظ ايدئولوژيك هنوز ابهاماتي در اين مورد وجود دارد كه به هر حال بايد روشن گردد. مانند اين مشكل كه آيا فتواها و احكام صادره از سوي رهبري كه با قوانين موجود مغاير باشند كدام قابل اجرا هستند؟ و يا اين سئوال كه آيا فتاواي فقها يا ولي فقيه فوق قانون است؟ و … كه فعلاً مي گذريم.
اما مسئله اصلي اين است كه رهبري و ولايت فقيه در آينده چگونه حل خواهد شد؟ مسلم است كه بر اساس قانون اساسي و اعتقاد مردم مسلمان، نظام جمهوري اسلامي، بدون ولايت فقيه، نه قانوني است و نه شرعي. و از سوي ديگر اين نيز مسلم است كه هر فقيه و يا هر مجتهدي نمي تواند ولي امر مسلمين باشد و شرايط رهبر با شوراي رهبري هم در قانون اساسي به طور كلي مشخص شده است و بنابراينك
1- بدون ولايت فقيه جمهوري اسلامي وجود خارجي نخواهد داشت
2- هر فقيهي ولي نيست و نمي تواند باشد
3- شرايط رهبران در قانون معين شده است
4- بديهي است كه موفقيت انقلاب اسلامي وابسته به حل مسائل مربوطه به رهبري و حاكميت كدام فقها؟ است
در قانون اساسي اصل 109 در مورد شرايط رهبر يا اعضاء شوراي رهبري چنين آمده است:
1- صلاحيت علمي و تقوايي لازم براي افتاء و مرجعيت .
2- بينش سياسي و اجتماعي و شجاعت و قدرت و مديريت كافي براي رهبري.
بديهي است كه اگر اين اصطلاحات با از كليت و ذهنيتش بيرون آوريم و با توجه به واقعيت هائي كه در حوزه ها و حتي در بسياري از علما و مجتهدان كنوني حاكم است در تطبيق مورد وانتخاب رهبري دچار مشكل جدي خواهيم بود.
«صلاحيت علمي» ، «تقواي لازم» ، «بينش سياسي و اجتماعي»، شجاعت و قدرت مديريت كافي شرايطي است كه عمده آنها در بسياري وجود ندارد و پيداست كه اگر به هر دليلي كساني انتخاب شوند كه اگر هم صلاحيت علمي به معناي رايج حوزه ها داشته باشند و حتي تقواي فردي لازم را هم دارا باشند ولي بينش سياسي و اجتماعي كه امروز مهم ترين نقطه ضعف بسياري از فقهاي عاليمقام ماست، نباشد و يا ضعيف و ناقص باشد، به دليل عدم شناخت واقعيت هاي پيچيده سياسي، اجتماعي، اقتصادي دنيا و جامعه ايراني، صلاحيت علمي و تخصصي شان نيز كارساز نخواهد بود زيرا كه كار اساسي فقيه بيان حوادث واقعه و پاسخ به «مسائل مستحدثه»است و اگر «حوادث واقعه» را نشناسد چگونه خواهد توانست فقط با اطلاع ذهني از قرآن، سنت، عقل و اجماع فتوا دهد و مشكلات بيشمار جامعه را حل كند، و اگر اين شرايط را هم دارا باشد اما شجاعت مقابله با انبوه دشمنان ومشكلات اجتماعي را نداشته و يا اگر داراي اين همه باشد ولي داراي مديريت و ويژگيهاي خاص يك رهبر مذهبي سياسي را نداشته باشد، نمي تواند حلال مشكلات انقلاب و مردم باشد.
هر چند فقها و مجتهدان بنامي كه داراي برخي از شرايط مذكور و احياناً همه آنها باشند كم نيستند، اما غير قابل انكار است كه در شرايط كنوني پيشاپيش همه نام دو فقيه واجد شرايط و شايسته مي درخشد:
حضرات آيات «منتظري» و «مشكيني» فقهائي كه مردم آنها را به حق «اميد امت و امام» مي دانند و معتقدند كه صلاحيت علمي، تقوا، بينش سياسي و اجتماعي، شناخت مطلوب پيچيدگيها و معضلات اجتماعي و اقتصادي، شجاعت و قاطعيت، مديريت كافي را بيش از ديگران دارند و لذا معتقدند كه مي توانند با واقع بيني فتوا خواهند داد و بينش فقهي امام را در اجتهاد و بينش سياسي امام را در رهبري ادامه خواهند داد. مردم محروم و سالها در بند اسارت بيگانه و ستمگر داخلي مانند شاه و خان و سرمايه دار مانده كه هنوز به اميد حل مشكلات فراوان اجتماعي و اقتصادي شان نشسته اند بر اين باورند كه تنها قدرت نجات بخش شان «اسلام» است و فقهاي اسلام شناس و زمان شناس كه در شرايط كنوني شخصيت ها و فقهائي چون منتظري و مشكيني مي توانند مسئله اقتصاد، مالكيت، استثمار، تجارت، و بازار صنايع و سرمايه داري، زدودن فرهنگ شاهنشاهي و فئودالي در شهر و روستا سياست خارجي و داخلي، آزاديها و … را به درستي و به نفع محرومان حل كنند زيرا كه هم «اسلام» را مي شناسند و هم «زمان» را، هم «انقلاب» را درك مي كنند و هم خط سياسي، فقهي امام را. و اين ويژگيها را تا كنون بيش از ديگران اثبات كرده اند. تا كنون بيش از ديگران اثبات كرده اند.
شگفت آور نيست كه از سال 42 تا كنون كه اين دو بزرگوار در حوزه ها و در كادر رهبري مبارزه و دركنار امام درخشيده اند به صورت حساب شده بوسيله رژيم شاه و در حوزه ها بوسيله كساني كه يا اسلام را نمي شناسند و اگر اسلام را مي شناسند زمان را نمي شناسد و اگر هر دو را مي شناسند تقواي لازم را ندارند و اگر هر سه را دارند ناآگاهانه آلت دست دشمنان دانا شده اند متهم مي شوند، كوبيده مي شوند و تلاش مي شودكه به شكلهاي مختلف و به بهانه هاي گوناگون منزوي و از صحنه رهبري لااقل كنار زده شوند. زماني به بهانه تقريظ و تأييد كتابي، زماني به بهانه انكار مالكيت فدك اهل بيت،و اخيراً به بهانه تأييد «بند ج» قانون واگذاري زمين ! آن هم نه بوسيله دشمن كه بدست دوست ! كه:
دشمن اگر مي كشد به دوست توان گفت
با كـه تـوان گفت كه دوست مـرا كشت
«و مكروا مكرالله والله خير الماكرين»